مقالۀ Pitchfork در مورد « گوستین » آلبوم جدیدِ Nick Cave & The Bad Seeds
نوشتۀ Grayson Haver Currin | مترجم Papyrus
نيككيو در چهلمین سال از زندگی حرفهای خود، با یکی از قویترین آلبومهایش ظاهر شد. عطوفتی بیپایان و مراقبهای عمیق دربارۀ میرایی بشر و اندوه فقدان.
نیککیو در «گوستین»( Ghosteen) ماورایی –که بعد از مرگ پسر نوجوانش آرتور در سال 2015، اولین آلبومیست که تمام آن را خودش نوشته و خواندهاست- میان اندوه سوگ و مراحل ضروری گذار از آن میگردد، گاهی به همان شکل که در زمان حادثه بودهاست. حال و هوایش بین تعهد و لاقیدی در نوسان است. با مومنان مخلصی که پایین قدمهای عیسی روی صلیب اشک ریختند همدردی میکند. عشق و دوستی را به هر قالبی که درآیند لحظهای رها نمیکند. ایمانش را از دست میدهد و بعد نومیدانه برای هر اعتقاد دیگری که بتواند جای آن را بگیرد میجنگد. یک ساعت ابتدایی آلبوم که با پیانو، سینتسایزر و سازهای الکترونیک ضبط شدهاست، نمایش تمام صفحۀ کابوسیست که نیک کیو در بیداری دیده بود؛ به تناوب دلخراش و تسلیبخش.
اما بعد در ترک پایانی آلبوم، جلوی ایست خطرناک “هالیوود”، از لبۀ فروپاشی عصبی عقب میرود و تمثیل بودا را بازگو میکند. با صدای زیر، شکسته و تیز میخواند: “کیسا کودکی داشت. اما کودک مرد.” و افسانه “ماستد سید” (دانه درخت خردل) بودا شروع میشود. ماجرای کیسا گوتامی، زنی سوگوار، که برای نجات کودکش به سراغ خانههایی میرود که هیچکس در آنجا نمرده باشد تا از آنها دانه خردل بگیرد. اما در تمام خانههای دیگر هم بالاخره کسی مردهاست. و کیسا میماند با کودکی که باید دفنش کند و خانهای دیگر که باید ترتیب دهد. خانهای که شبح مرگ از درز آستانهاش به بیرون خزیده باشد. در پایان تِرَک، کشش بِیسلاین و صدای زخمی او، بر بیروحی رستاخیز طعنه میزند و تکرار میکند: “راه درازی باید رفت تا به آرامش ذهن رسید”. پیام این قطعه روشن است: او با غم خود تنها نماندهاست و شما هم وقتش که برسد تنها نخواهید بود.
کمی بیش از یک سال از مرگ آرتور گذشته بود که کیو “سکلتن تری” را منتشر کرد. اثری استادانه و شاید بهترین در کارنامه او. نمیشود این آلبوم را چیزی جز واکنش کیو به مصیبتی که تازه دیده بود بدانیم. اما “سکلتن تری” که از این حادثه فقط خبرش به او رسیده بود، انگار مراسم ترحیم جدید است که همچون مه صبحگاهی بر فراز آهنگها نشستهاست.
اما “گوستین” به طلب پیامدهای فاجعه میرود. رنج این فقدان آنچنان بر کیو -آدمی که غصه دیوانهاش کرده- فشار میآورد که سلامت روانی خود را از اساس زیر سوال میبرد. در لحظاتی نزدیک است وجودش از هم متلاشی شود پس انکار میکند که همهچیز تمام شده و به خود امید میدهد که با قطار بعدی، فرزندش به نزد او باز خواهد گشت و فقط به این شکل است که میتواند سرپا بماند. اما بالاخره به کندی از این خلأ عمیق وجودی، امید را بیرون میکشد. نه آنکه تراژدی را به پیروزی بدل کند، بلکه به سادگی درمییابد که همۀ ما روزی از میان نوعی نکبت گذشتهایم و این فهم و بینش به او اطمینان خاطر میدهد. مغز کلام در “گوستین” که شاید نیشدارترین آلبوم زندگی حرفهای کیو است، همین فهم و بینش است.
هرچند کیو سعی داشت آنچه را که در زمان دراز ایستادنش بر لبه تاریکی حس کردهبود به ثبت برساند، اما دریافت که نوشتن درباره مصیبتی خانوادگی و شخصی، برایش آزاردهنده است. بار احساسی آهنگهای جدید او، به اندازۀ اسراری نیست که در مصاحبه با گاردین گفته است. او، که زمانی ماجرای قربانیای را خوانده بود که به جای مجرم دستگیر شده و برای اعتراف در صندلی برقی بازجویی مینشیند، حالا از آراستگی متظاهرانه داستان خسته شدهبود. کیو خیلی زود خود را میبیند که تحت تاثیر فضای شهود و اشراق، درک قدیمیاش از آواز را رها کردهاست و “روی هم توده میکند، انبوهی را از سطور و افکار، تصاویر و انگار”.
اینجا او را در “گوستین” مییابیم که میان ناامیدی و پایداری میگردد. کیو مرموزانه میگوید تِرَکهای نیمۀ اول گوستین، کودکان هستند و ترکهای سهگانه نیمۀ دوم که به دنبال آنها آمدهاند والدینشان. این سه ترک پایانی، سرگردان و افسار گسیخته، حجم وسیعی از حس اندوه را به دنبال خود کشیده و درون تعدادی آهنگ میریزند. در گوستین، بیحسی کیو هنگام شستن لباسهای فرزند مردهاش یا درک کم و بیش ناهشیارانۀ او از اینکه خانوادهاش حالا کوچکتر شدهاست، شوک زنده بودن را در او کم میکند. و “هالیوود” آغاز میشود. کِیو خشمگین و متلاطم میگردد و بابت این فقدان، گریبان هرچه را که دم دستش باشد میگیرد و حتی خود طبیعت را مقصر میداند، حال آنکه منتظر است تا مرگ خودش فرا رسد. در پایان تِرَک، افسانۀ کیسا را بازگو میکند و ذهن خود را نه با مشارکت در فلاکت دیگران، که با درک این حقیقت که در جدولی کهن از ترتیب وقایع، غم فقط یک نقطه است آرام میکند.
هشت ترک بخش “کودکان”، مستقل از یکدیگرند و هر کدامشان جنبهای از تحمل این غیر قابل تحمل را وامیکاوند. کیو غوطهور است میان احساس غربت و خیالپردازی، میان آوازهای لالایی و قولهای عاشقانه. ترک اول، “سپینینگ سانگ”، نگاهی سوررئالیست به زندگی پریسیلا و الویس پریسلی و جدایی آنهاست. آنجا کیو میگوید که هنرش بیشتر از جسم او عمر خواهد کرد. در ترک “ویتینگ فور یو”، کیو و همسر مدل و طراح مد او سوزی بیک، هرکدام به طرز متفاوتی ذهن خود را هدایت میکنند. سوزی میخواهد حقیقت را بپذیرد و با واقعیت رو در رو شود اما کیو میخواهد در تمنای معجزهای از سوی کلیسا پناه بگیرد. اگر تمام یک دین توانسته بر ایمان به رستاخیز و حیات بعد از مرگ تکیه کند، چرا پدر بودن نتواند؟ او نتیجه میگیرد که هر دو منطقی هستند. و زمزمه میکند: “فقط میخوام بازم خوشحالت کنم”. کیو به ساحل امن مصالحه و سازش بازمیگردد.
ترک جذاب “برایت هورسز”، در به روی قلمروی دیوی خیالی میگشاید؛ جایی که اسبها با یالهای آشفتهشان در میان شهرها میتازند. او دست کسی را گرفته و میخواهد از شعلههای آتش حفظش کند. حتی وقتی این قلمرو فرو میپاشد و سقوطی اجتماعی-سیاسی را نشان میدهد، باز او به دنبال نوعی رستاخیز است. آیندهای روشنتر از حال. و در لحظۀ خوشِ گریز عملی از واقعیت، یادآور میشود که میتوانیم جهانی که دلمان میخواهد را آرزو کنیم، نه جهانی که برایمان به ارث گذاشتهاند و سرد و جدی میخواند: “هر آدمی قلبی داره و هر قلبی خواستهای داره و ما آدما دیگه خسته و ناخوشیم از اینکه چیزا رو همونجور که هستن ببینیم”. اینجا غیرممکن است برایش کف نزنی و آنچه را باور دارد باور نکنی.
نیک کیو را که میشنویم، همراه با او غوطه میخوریم میان فضایی که سینتسایزر الیس وارن با اصوات پریشان خود آن را میسازد و نوای سوگوار پیانو و تکههایی از ترانههای دیگر که تنگش خوردهاست، آن را تزیین میکنند. “بدسیدز” برای مدتی دراز، راکبندی قوی و پیشرو بودهاند و زوایای تاریک سبک بلوز را گشتهاند اما در اینجا کاملاً تسلیم خواست کیو هستند و فقط تا آنجا پس نمیروند که گویا خودنگارههایی از کیو را نمایش میدهند. گوستین که مرموزترین اثر آنها تا اکنون است، بین برداشتی مصرانه اما بیحس از آلبوم «بلک شپس ایت د سکای» گروه کارنت ناینتیز و «ساند اسکیپ های» جنجالی گروه هارمونیا معلق است. آنها تمام نقابهای احساسی کیو را میکَنند و به جای آنها نقطهضعفهای عاطفی او را بر صفحۀ پر خَشِ سیدی جا میدهند.
تِرَک “نایت رید” هرچند نسبت به متن آن در درجه دوم است اما پیچیده و دقیق است. کیو اغلب واژههایی را به آن اضافه میکند. سایهای از معانی و عواطفی که در متن خود از قلم انداختهاست. در سراسر “نایت رید”، ناقوس کلیسا هماهنگ با ریتم مینوازد. یادآوری خاطرات زمانی که خانوادۀ کیو در اتاق هتل دور هم جمع هستند و میخندند و از پنجره به بیرون خم میشوند تا منظرۀ درختان پایین را نگاه کنند. صدای ناقوس در ابتدای تِرَک، گرم و منظم است و شهری پر جنب و جوش را به ذهن میآورد. اما در انتهای ترک، همچون زنگ هشدار ساعت، تند و خشن میشود. گویا ندای شومیست که از آینده میرسد و وعده میدهد که این خوشبختی سر خواهد آمد.
در ترک “گالین شیپ”، گروه آواز، کلمات پرشور کیو را همخوانی میکنند. آهنگی دربارۀ عاشق شدن. عاشق میشویم با آنکه میدانیم عشق عذابمان خواهد داد. اصوات مختلف اطراف کیو را احاطه کردهاند و هربار نوبت یکیشان میشود. نتیجهاش سرگیجه و آشفتگیست. درست مثل آنکه به خودت آسیب بزنی. با این وجود، آهنگ بسیار زیباست و به ریسکاش میارزد.
گوستین، سالگرد چهل سالگی زندگی حرفهای کیو را نشان میگذارد و او در این مدت اثر بد خلق نکردهاست. برای فرد ناآگاه شاید رعبآور به نظر برسد که چنین هنرمند پیشکسوتی به سراغ موسیقی تازهای برود؛ که فردی با آن نوع اسطورهشناسی در عمق چنین کار سنگینی شیرجه زند. انگار مایلیم صبر کنیم تا از بین بروند آن وقت راحتتر میفهمیم که چطور تمام اینها با هم جور در میآید. اما باز هم بیاینکه جهانشناسی گسترده کیو را خوب بلد باشی، درون گوستین غوطهور میشوی. با ناامیدیاش ویران میشوی و با انساندوستیاش دوباره از جا بلند میشوی. کافیست بتوانی رنج بکشی و بخواهی که جان به در ببری.