نگاهی به آلبوم «خواب» اثر مکس ریشتر

پاراساندر
پاراساندر
مکس ریشتر آلبوم خواب نئوکلاسیک

اثر تازه ی مکس ریشتر، یکی از طولانی ترین قطعات موسیقی کلاسیک/نئوکلاسیک، به گفته ی خودش یک لالایی 8 ساعته است. این پروژه ی عجیب، یک نسخه ی 1 ساعته هم با نام from SLEEP دارد که برای کسانی که حوصله ی 8 ساعت موسیقی را ندارند منتشر شده. البته گمان نکنید که همه ی آلبوم را باید در حالت بیداری بشنوید، مکس ریشتر SLEEP را برای آن 8 ساعتی ساخته که در خواب به سر می برید!

همراه با این آلبوم یک Booklet هم توسط لیبل آن یعنی دویچه گرامافون منتشر شد که متنی که در زیر می آید ترجمه ای است از این بوکلت. این معرفی نامه شامل قسمتی از توضیحات خود ریشتر، یادداشت تیم کوپر بر این آلبوم و قسمتی از مصاحبه ی دکتر دیوید ایگلمن، نوروساینتیست با مکس ریشتر است.

مکس ریشتر- SLEEP یک لالایی هشت ساعته است.

این گردباد زندگی-بسیار کوتاه، بسیار سریع… زمانی که به فرزندانم نگاه می کنم در شگفتم که آنها کجا آرامش را خواهند یافت… آن لحظاتی که آنها عادت داشتند مانند کودکان کوچک، با بازوان گشوده به جهان اعتماد کنند.

من مدتها می خواستم تا چیزی بسازم تا بلکه آنها را آرام کند، بنابراین این آلبوم لالایی شخصی من برای جهانی پریشان است-مانیفستی برای روند آهسته تری از “بودن”.

SLEEP قطعه ای است برای آنکه در طول شب شنیده شود. من امیدوارم که مردم با شنیدن آن به خواب روند، چون این پروژه همچنین یک اکتشاف شخصی است درباره ی اینکه چگونه موسیقی متقابلا بر روی خودآگاهی اثر می گذارد-جاذبه ای دیگر برای من. ما نسبت به انجام هر کار دیگری، زمان بیشتری را در خواب می گذرانیم، که در متوسط زندگی این زمان به اندازه ی چند دهه است. چه بخش مععجزه آسایی از زندگی ماست،این حالت انگیزش معلق که بین بودن و نبودن وجود دارد.(شخصا برای من، جایی است که تمام کارهایم را عملا در این حالت می سازم.) اینجا چه اتفاقی برای موسیقی می افتد؟ آیا راه هایی به جز در حالت بیداری وجود دارد که در آن موسیقی و خودآگاهی بتوانند اثر متقابل داشته باشند؟ آیا موسیقی می تواند بعنوان خالق یک فضای مشترک حقیقی عمل کند؟

من پیوسته درباره ی سبک ها اجرا در موسیقی کلاسیک کنجکاو بوده ام، قواعد سفت و سخت ما که امر می کند چه نوع موسیقی را و چگونه می توان تحسین کرد. در اروپا طی قرن اخیر پیچیدگی و عدم دسترسی به موسیقی با خلاقیت و آوانگاردیسم معادل شد، و در نتیجه ما چیزی را در این راه از دست دادیم. مدرنیسم، کارهای حیرت انگیز بسیاری به ما داد. ولی ما لالایی هایمان را گم کردیم. ما یک قسمت مشترک آوایی را [بین همه ی فرهنگ ها] از دست دادیم. شنوندگان این نوع موسیقی نیز در نتیجه به تدیج کاهش یافتند. تمام قطعات من در چند سال اخیر مانند SLEEP در جستجوی این بودند. این یک موضع سیاسی بسیار عمیق از جانب من است.

من SLEEP را بعنوان مجموعه ای بزرگ از واریاسیون ها ساختم- من عاشق سبک های واریاسیون هستم، چرا که به تو اجازه می دهد با هویت، خاطره و تکرار بنوازی- و در این مورد واریاسیون های گلدبرگ باخ برایم اهمیت داشتند که به ظاهر برای درمان بی خوابی مردی در آن زمان ساخته شدند. من همیشه سعی می کنم تا موسیقی ام را به حداقل سادگی تقلیل دهم، و در SLEEP بیشتر از قبل در صدد آن بودم، انتخاب تنها یک مجموعه ی زهی، آواها، ارگ، پیانو و ابزار الکترونیک برای ابداع حجمی از دنیای صدا- من نمی خواهم تا مردم را از طریق این مصالح از سیر و سفر موسیقایی شان خارج کنم.

ما عادت کرده ایم که یک قطعه موسیقی باید “تم”ـی داشته باشد. ماده ای که موضوع و اصل کار قرار می گیرد. در SLEEP در عوض “تم” سعی کرده ام که تجربه ی شنونده را-چه خوابیده، چه بیدار- مرکز قطعه قرار دهم. بنابراین تم این کار، تجربه ی شنونده از آن است و مصالج موسیقایی چشم اندازی است که او در آن مسکن می گزیند. به دلیل مشابه، موسیقی در این کار بر جنبه ی در هم تنیده ی گوش دادن تکیه دارد، که مرتبط می شود با سنت امبینت/الکترونیک و موسیقی Drone بر پایه ی گیتار. مناظر رویایی، کرانه ی دیگری که با ابزار موسیقی ای که به کار برده ام رسم می شود، علاقه ی دیرین من به موسیقی چندآوایی دوره ی الیزابت انگلستان است. من تمام این تاثیرات را می بینم که در SLEEP جذب شده اند، مثل اینکه این کار خودش درباره ی موسیقی رویاپردازی می کرد.

تیم کوپر- مکس ریشتر گفته:«فرآیندخواب، همیشه برای من یک چیز جذاب بوده… بعنوان یک کودک، محبوب ترین فعالیت من همین بود. اغلب به آهنگسازی بعنوان یک فعالیت رویاپردازانه نگاه می کنم و اگر بتوانم، 23 ساعت روز را خواهم خوابید!»

نسخه ی کامل Sleep یک کار هشت ساعته است که شنونده باید آن را در یک نوبت گوش دادن بشنود و تجربه کند. از ابتدا تا انتها، در حالیکه به خواب رفته است. نسخه ی یک ساعته ی Sleep با نام from SLEEP اما بر عکس، برای آن ساخته شده تا در بیداری شنیده شود. مکس ریشتر در این باره گفته است: «آنها[نسخه ی هشت ساعته و نسخه ی یک ساعته] دو چیز مجزا از هم هستند.»

SLEEP در تمامی ابعاد یک اثر خارق العاده است. با این وجود، از نظر موسیقایی در فرمت آشنای مکس ریشتر جای می گیرد، مثل بیشتر کارهای او، ولی نه همه ی آنها، المان های اصلی در این اثر نیز پیانو و سازهای زهی هستند. همراه با کیبورد، ابزار الکترونیک و صدای انسان. مثل بیشتر کارهای او ولی نه همه ی آنها، SLEEP هم بر مرز محو شونده ی بین ژانرهای مختلف موسیقی می ایستد. در نگاه اول SLEEP یک اثر آرامش بخش به نظر می رسد-همانطور که از اثر انتظار می رود تا شنونده هنگام خواب آن را گوش کند- اما با این وجود، قضیه کاملا متفاوت است.

ریشتر که کارهایش گستره ای از موسیقی برای فیلم و تلویزیون تا اپرا و باله و کارهای تحسین برانگیز انفرادی را در بر می گیرد، می گوید: «من این حس را که آگاهی و ذهن آگاهم غایب شده و به سفر می رود و چیز دیگری جای آن را می گیرد، دوست دارم… این قطعه تلاشی است برای یافتن پاسخ به این سوال که آیا این فضا[غیاب آگاهی] می تواند جایی برای زندگی موسیقی باشد یا نه، و اگر اینگونه است تفاوت آن با گوش دادن به یک اثر یا اجرای موسیقی در حالت هشیاری چیست.»

برای او این کار یک بررسی و تحقیق درباره ی فرآیند “خواب” بود: تجربه ای برای اینکه ببینیم ما موسیقی را در حالات متفاوت هشیاری چگونه تجربه می کنیم- و اگر ممکن باشد کشف اینکه آن را در حالت خواب و حالت بیداری چگونه درک می کنیم. او می گوید: «من کنجکاوم که بدانم هنگامی که با موسیقی خوابمان می گیرد، آن را خواهیم شنید یا بصورت متفاوتی تجربه خواهیم کرد… این ها مجموعه ای از پرسش ها هستند، آیا تفاوتی بین “گوش دادن” به یک موسیقی و “شنیدن” آن هست؟ آیا اصلا چیزی به نام “گوش دادن” به موسیقی هنگامی که خوابیده ایم وجود دارد؟ چرا که ما در حالت خواب آن حالت آگاهانه را از دست می دهیم.»

مکس ریشتر در طول ساخت آلبوم با نوروساینتیست برجسته ی آمریکایی، David Eagleman درباره ی مکانیزم به خواب رفتن ذهن و راه هایی که موسیقی از طریق آنها می تواند فعل و انفعالاتی را انجام دهد مشورت می کرد. کسی که قبلا نیز در اپرای Sum در Royal Opera House لندن با او همکاری کرده بود. ایده های دیگری که به گفته ی خود مکس ریشتر ، این اثر را تغذیه می کرد، شامل مفاهیم موسیقایی ای بود که موجب تحریک احساس خاص یا حتی یک پاسخ فیزیولوژیک می شوند: «مثل مجرایی از یک وضعیت هشیاری به دیگری». این مفاهیم موسیقایی موسیقی کلیسا، لالایی ها، موسیقی های آیینی، مذهبی، دران، موسیقی امبینت و حتی موسیقی ترنسی که محبوب کلاب باز هاست را در می گیرد، گرچه او هیچکدام از این سبک ها را به طور خاص گوش نمی دهد و می گوید که ترجیح می دهند تا “با یک لوح پاک” آهنگسازی کند.

از دیگر سوابق این اثر، می توان به واریاسیون های گلدبرگ باخ اشاره کرده که گمان می شود توسط سفیر روسی به دربار ساکسون ها و کنت کیسرلینگ فرمان می شود تا بی خوابی این سفیر روس را درمان کند. ریشتر در اینباره می گوید: «داستان خوبی است اگر چه ممکن است دروغ باشد. اما برای من اهمیت ندارد اینکه حقیقت داشته باشد یا نه… آنچه برای من جالب توجه است ایده ی باخ برای انتخاب فرم “واریاسیون”-سفر کردن به جاهای متفاوت از طریق یک چشم انداز آشنا- است. این چیزی است که من همیشه در تمام کارهایم انجام داده ام. همواره به واریاسیون علاقمند بوده ام.»

مغز یک تکه سخت افزار است که می تواند در این دو حالت کاملا متفاوت زندگی کند. می تواند در یک حالت یک جاروبرقی باشد و در حالت دیگر یک غذاساز! و در واقع باید گفت که کار زیادی می برد تا مغز “چیزها” را تماما از یک حالت به حالت دیگر انتقال دهد. این چرایی آن است که به هر صورت مردم می توانند در هر دوی این حالات گیر بیفتند. نصف در یکی و نصف در دیگری. برای مثال در راه رفتن هنگام خواب، چرا که گذار عظیمی برای مغز لازم است تا همه چیز را تغییر دهد.

وضعیت خواب، مثل این است که مغز شما چیز کاملا تازه ای را شروع می کند. اما هنوز این پنجره به سمت حواس وجود دارد، بنابراین آنچه که می شنوید می تواند درون رویای شما وارد شود. همه ی ما این تجربه را داریم، برای مثال هنگامیکه ساعت کوکی شما شروع به زنگ زدن می کند و این اتفاق به جزئی از روایت رویای شما بدل می شود. این بدان دلیل است که مغز، قصه گوی بسیار خوبی است بطوریکه هر سیگنالی که به او می رسید، چه درونی و چه بیرونی- و بیشتر چیزهای درونی، تنها Noise/سرو صدا هستند- مغز یک فرمان روایی/قصه گویی بر آنها اعمال می کند.

دیوید ایگلمن، نوروساینتیسیت

در مصاحبه با مکس ریشتر ، 2015

در ادامه بخوانید