ترجمه ترانۀ Master Song از لئونارد کوهن
۱
I believe that you heard your master sing
When I was sick in bed
I suppose that he told you everything
That I keep locked away in my headYour master took you travelling
Well at least that’s what you said
And now do you come back to bring
Your prisoner wine and bread?
باور دارم که سرود مرشدت را شنیدی
وقتی من بيمار در بستر بودم
به نظرم به تو گفته تمام آنچه را
که من در مغزم محبوس كردهام
مرشدت تو را به سفر برد
دستکم تو اینطور گفتی
و حالا برگشتهای
برای زندانیات
نان و شراب آوردهای؟
۲
You met him at some temple
Where they take your clothes at the door
He was just a numberless man in a chair
Who’d just come back from the war
And you wrap up his tired face in your hair
And he hands you the apple core
Then he touches your lips now so suddenly bare
Of all the kisses we put on some time before
او را در يك معبد ملاقات کردی
جایی که لباسهایت را دم در میگیرند
او فقط مردی بیشماره بود روی يك صندلی
که تازه از جنگ برگشته بود
تو صورت خستهاش را در موهایت پنهان ميكنی
و او هستهٔ سیب را به دستت میدهد
بعد لمس ميكند لبهایت را
که ناگاه خالی شده
از تمام بوسههای گذشتهٔ ما
۳
And he gave you a German Shepherd to walk
With a collar of leather and nails
And he never once made you explain or talk
About all of the little details
Such as who had a word and who had a rock
And who had you through the mails
Now your love is a secret all over the block
And it never stops, not even when your master fails
او به تو يك سگ چوپان آلمانی داد
برای قدم زدن
با قلادهٔ چرمی و میخ
و هرگز نگذاشت توضیح بدهی یا حرفی بزنی
دربارهٔ اينهمه جزئیات کوچک
مثل اينكه چه کسی كلمه داشت و چه کسی صخره داشت
و چه كسی تو را داشت از طریق نامهها
حالا عشق تو رازی است کهنهکار
و تا ابد ادامه خواهد داشت
حتی اگر سرورت از پا بیفتد
۴
And he took you up in his aeroplane
Which he flew without any hands
And you cruised above the ribbons of rain
That drove the crowd from the stands
Then he killed the lights in a lonely lane
And an ape with angel glands
Erased the final wisps of painWith the music of rubber bands
تو را بالا برد با هواپیمایش
که بدون دست آن را به پرواز درمیآورد
و تو حركت كردی بر فراز رشتههای بارانی
که جمعیت را از جایشان بیرون كشید
بعد او در معبری باریک و خلوت
چراغها را خاموش کرد
و میمونی با غدد فرشته
آخرین خردههای درد را زدود
با آواز حلقههای پلاستیکی
۵
And now I hear your master sing
You kneel for him to come
His body is a golden string
That your body is hanging fromHis body is a golden string
My body has grown numb
O now you hear your master singYour shirt is all undone
حالا من سرود سرورت را میشنوم
تو برايش زانو میزنی که بیاید
تن او يك ریسمان طلایی
که تن تو از آن آویزان است
تن او یک ریسمان طلایی
تن من بیحس شده
آه، حالا تو سرود سرورت را میشنوی
تمام بندهای لباست باز شده
۶
And will you kneel beside this bed
That we polished so long ago
Before your master chose instead
To make my bed of snow?
Your eyes are wild and your knuckles are red
And you’re speaking far too low
No, I can’t make out what your master saidBefore he made you go
میشود زانو بزنی، کنار این تختی
که آن را مرتب کردیم خیلی وقت پیش
قبل از اینکه مرشدت تصميم بگیرد
كه بستر مرا از برف بسازد؟
چشمانت وحشی است، پاچه هایت قرمز است
و خیلی خيلی آهسته حرف میزنی
نه، نمی توانم بفهمم مرشدت چه گفته
قبل از اینکه تو را بفرستد بروی
۷
And I think you’re playing far too rough
For a lady who’s been to the moonI’ve lain by this window long enough
To get used to an empty room
And your love is some dust in an old man’s cuff
Who is tapping his foot to a tune
And your thighs are a ruin, you want too much
Let’s say you came back sometime too soon
به نظرم زیادی خشن بازی میکنی
نسبت به بانویی که به ماه سفر کرده
من آنقدر کنار این پنجره دراز کشیدهام
كه به بودن در اتاق خالی عادت کردهام
و عشق تو جِرمی است در سرآستین پیرمردی
كه آهنگی را با ضرب پا همراهی میکند
و رانهایت يك خرابه است، توقعت بالاست
بگذار اینطور بگویم، یه خورده زود آمدهای
۸
I loved your master perfectly
And I taught him all that he knew
He was starving in some deep mystery
Like a man who is sure what is true
And I sent you to him with my guarantee
I could teach him something new
And I taught him how you would long for me
No matter what he said, no matter what you’d do
من كاملاً عاشق سرورت بودم
هرچه میدانست را من به او آموخته بودم
او در معمايی عميق، از قحطی جان ميداد
مثل كسی که مطمئن است حقیقت را میداند
و من تو را پیش او فرستادم
و تضمين كردم
كه يك چیز جدید یادش ميدهم
و یادش دادم که تو چقدر دلتنگ من میشوی
برخلاف هرچه او گفته، برخلاف هرچه تو میکنی
۹
I believe that you heard your master sing
While I was sick in bedI’m sure that he told you everythingI must keep locked away in my head
Your master took you travelling
Well at least that’s what you said
And now do you come back to bringYour prisoner wine and bread?
باور دارم که سرود مرشدت را شنیدی
وقتی من بيمار در بستر بودم
به نظرم به تو گفته تمام آنچه را
که من در مغزم محبوس كردهام
سرورت تو را به سفر برد
دستکم تو اینطور گفتی
و حالا برگشتهای
برای زندانیات
نان و شراب آوردهای؟