چرا همهچیز تاکنون ناپدید نشده؟
یادداشتی بر موزیکویدئوی قطعهی روتنبرگ 03.09.01
ارژنگ آقاجری
ژان بودریار، فیلسوف معاصر فرانسوی، رویدادهای اساسی عصر حاضر را از دنیای طبیعی بیگانه میداند و میگوید دنیای واقعی ناپدید شده است. انسان در همانحال که به دنیا ارزش، مفهوم و واقعیت میبخشد، فرآیندی انحلالی را نیز آغاز میکند و امور و مفاهیم در آستانهی واقعی شدن، منحل نیز میشوند. این نظریه در زمانهای که خطر نئوفاشیزم دستاورد تمدن ما را تهدیدی جدّی میکند، بسیار قابل تأمل است.
در تجسم ایدهی قطعهی «روتنبرگ» از آلبوم بالانس، دیالوگی آغاز شده و رفتهرفته از معنا تهی میشود، صدا و تصویر بههم میریزد، زمان در زبان مستحیل میشود و تنها و بدنها گلاویز هم میشوند. شهر فاسد را شب تباهی فرا گرفته و بدنها گرسنهی یکدیگرند. در پسزمینهی تصویری که دو شخصیت مشغول دیالوگ اند، تاریخی خود را به ما مینمایاند: 03.09.01. این تاریخ بهشکلی سمبلیک در موزیکویدئوی قطعهی جدید گروه اتاق، یادآور یکی از عجیبترین و تلخترین اخبار قرن حاضر است: «آدمخواریِ روتنبرگ»
اینجا آلمان است، سال ۲۰۰۱، در شهر روتنبرگ یک تکنیسین کامپیوتر به نام آرمین مایوِز، در اینترنت یک آگهی با این مضمون میدهد که «اگر کسی داوطلب است که خورده شود، به من پیام بدهد». سه نفر به او پیام میدهند و یکی از آنها تصمیماش را عملی میکند و مایوِز او را میکشد و او را همراه با یک لیوان شراب و مقداری سیبزمینی میخورد. بله؛ این اتفاق افتاده است. حادثهی آدمخواری روتنبرگ در تاریخ ۹ مارچ ۲۰۰۱ بدون هرگونه اشارهای صریحتر یا شرحی مبسوط، صرفاً به شکلی کنایهآمیز و رمزآلود در پسِ تصویر موزیکویدئو بهچشم میخورد و پس از آن، اثر از آن عبور کرده، ایدهی اصلی قطعه و آنچه که خواننده بر این اثر میخواند را بر شعری از واسکو پوپا میگستراند.
واسکو پوپا مهمترین شاعر صربستان است. او که در جوانی شیفتهی مارکسیسم شد و در زمان جنگ جهانی به حزب کمونیسم پیوست، در نیمهی دوم زندگیاش به هیأت شاعری فیلسوف درآمد که در شعرهایش زندگی را چیزی جز یک تراژدی-کمدیِ طعنهآمیز نمیدید که از هرگونه معنا و مفهومی تهی است. او را که همسن و همردهی شاعرانی چون زبیگنیف هربرت و میروسلاو هولاب بود، میتوان جزو مُدرنترین شاعران قلب اروپای مرکزی در قرن معاصر دانست. تِد هیوز از او به عنوان شاعری حماسهسرا با افق دیدی وسیع یاد میکند که با خواندن آثارش یکی پس از دیگری، میتوان از کهکشانی به کهکشان دیگر گذر کرد.
پوپا در شعرش به بازیابی تعادل مختلشدهی نسل بشر در جهان معاصر میپردازد. او که در طول جنگ، شاهد روند سریع اختهشدن تمدن و طبیعت از هرگونه معنا و انسانیت بود، این فساد محتوایی عصری که در آن میزیست را به شعرهایش تزریق میکرد. گرچه زندگی پوپا به سال ۲۰۰۱ که سال واقعهی روتنبرگ است، نرسید، اما شعر Race او با برگردانی دقیق و درخور توجه در زبان فارسی توسط گروه اتاق، بُنمایهی ایدهی اصلی قطعهی «روتنبرگ» این گروه شده است. این شعر که در نامگذاریاش با دو معنی «نسل» و «مسابقه» بازی میکند، در بیانمندی شاعرانهاش با دیالکتیک انسان و متافیزیک وداع کرده و در بدنهی اصلی شعر وضعیتی افسانهای از پرومتهای منفسخ و مستحیل را به تصویر میکشد. تصویری باطلشده از گروتسک اعظم: نسل بشر مُدرن و مُتمدن که در جریان تنازع بقاء، خودش را مُثله کرده، میبَلعد.
در موزیکویدئوی «روتنبرگ» از گروه اتاق، دوربین از نمای بالایی از چشماندازی از «یک شهر» در شب، به مغاکی سرد و سیاه میخزد و بر صحنهای از آغاز یک گفتوگوی بسیار طبیعی و آشنا فرو میآید: سلام. سلامی که با نشانهی دستی که به صلح دعوت میکند، همراه است. این علامت، تبلورِ تمدن است، اما دیری نمیگذرد که با افتادن در روند سریع دِفُرماسیونِ تحمیلی بر زبان و تصویر، گفتمان قبلی به مسلخی مسلحْ مبدل میشود برای تدارک میز شامی از گوشت و خون، میزبانِ جانورانی درّنده، که بویی از شفقت نبردهاند. تحقق دفُرمهشدن زبان، در بههمریختهگی و ناهمزمانیِ گفتوگوها با آنچه که در قاب تصویر میبینیم، و نیز در هیاکل انسانی موجود و اشیاء و حتا چیدمان صحنه، در توازی با موسیقیای که درونمایهاش با اصوات ناهنجار صنعتی و ملودیهای فرسوده تزیین شده است، نوید ناپایداری و ناپدیدی میدهند، بشارت فراموشی. فرسایش فاصلهها و تنشها میان وجود انسانیت و معنای انسانیت، نتیجهی تسلط بیبرگشت ابژه بر سوژه است.
صدای سُرنایی که در گامهای غیرطبیعی شنیده میشود، در انتها خورده و ناپدید میشود. رباتی که بر چند کلاویه مینوازد، اما نه پیانویی میبینیم و نه نوازندهای، زیرا هر دو ناپدید شدهاند. دراماستیکهایی که مشغول نواختناند، اما نوازنده ناپدید شده است. گفتوگویی که در جریان است، اما معنایی ردوبدل نمیشود. زبانی که هست، اما از کلام تهی است. انسانی که دستوپا میزند، ولی دستوپایی ندارد. تمدنی که هست، اما انسان متمدن غائب است. موجودی که هست، اما وجود ناپدید شده است. و سرانجام، نوبتی که همواره برجاست و بازیای که جانانه برپاست.
«روتنبرگ ۰۳/۰۹/۰۱»
اثر بامداد افشار
آواز:نیوشا قربانی
صدای هنگامه گلستان
شعر: واسکو پوپا
ترجمه: بهمن بختیاری
تنظیمِ گروه اتاق
گیتار باس: پویا شمالی
گیتار الکتریک: کیارش بختیاری
نوازنده سُرنا: محسن صادقی
کروگرافی و رقص: اصغر پیران، محمد عباسی
طراحی لباس: فوزیه فرودنیا (برند فُژه)
دستیار طراح لباس: بهناز بَدخشان
میکس و مسترینگ: استدیو صبا-کاوه عابدین
کارگردان ویدیویی:مریم سَرجه پیما
فیلم بردار: علی غلامی
تدوین: کسرا کمائی
اصلاح نور: حمیدرضا فطوره چیان
طراح صحنه:علی کج باف
عکاس:سیاوش شهرکی
ساخت ربات ها:بامداد افشار با همکاری محمد سپاهی،علی کجباف و علی کلانتری
تشکر زیاد از هوشیار خیام، افسانه عابدین، محمد نصرتی،نگار حمیدی و برادران عرب زاده
«همجواری»
اثر بامداد افشار
آواز: اصغر پیران
شعر: بخشی از نمایشنامه «اتهام به خود» پتر هانکه ترجمه حسن ملکی و شعر «شکنجه» شیمبورسکا ترجمه ملیحه بهارلو
تنظیمِ گروه اتاق
نی انبان: امید سعیدی
ماریمبا: نیوشا قربانی، بامداد افشار
میکس و مسترینگ: استدیو صبا-کاوه عابدین