شوشا گوپی یا شمسی عصار | گوناگونی فرهنگها یعنی آزادی
وقتی شوشا گوپی یا شمسی عصار سال 2008 فوت شد، نشریۀ گاردین و ایندیپندنت مقالهای مفصل برای فقدانش نوشتند. شوشا، هنرمندی منحصربهفرد در نسل خودش بود ولی به اندازهای که باید در داخل ایران مورد توجه قرار نگرفت.
وقتی شوشا گوپی یا شمسی عصار (Shusha Guppy) سال 2008 فوت شد، نشریۀ گاردین و ایندیپندنت مقالهای مفصل برای فقدانش نوشتند. شوشا، هنرمندی منحصربهفرد در نسل خودش بود ولی به اندازهای که باید در داخل ایران مورد توجه قرار نگرفت. او روحی آزاد داشت که صوفیوارانه و مملو از حس آزادی راهش را در زندگی شخصی و هنری پیش میگرفت. پدر او «محمد کاظم عصار» روحانی سرشناس، استاد فلسفه در دانشگاه تهران و روشنفکری بود که قطعاً در شکلگیری هویت و فضای فکریاش موثر بوده. شوشا زنی پیشرو بود که در شانزده سالگی پدرش او را برای تحصیل به فرانسه فرستاد و آنجا در رشتۀ ادبیات فرانسه مشغول به تحصیل شد. بعد از تمام شدن دانشگاه، سراغ اشتیاق درونیاش، موسیقی رفت و آواز خواندن را آغاز کرد، کاری که در ایران مجاز به انجام دادنش نبود. او علاوه بر شناخت دقیق از فرهنگ ایران، بعد از مدتی زندگی در فرانسه با فرهنگ این کشور هم خو گرفت و بعدها در آثاری که از خودش به جا گذاشت، رختی نو بر چهرۀ هنری خود به تن کرد و این دو فرهنگ را در هم آمیخت. شوشا در فرانسه، دغدغههای اجتماعی و سیاسی هم داشت و در حلقههای روشنفکرهایی مثل ژان پل سارتر، لوییز آراگون و آلبر کامو وارد شد و در محفلهای چپگراها، سعی میکرد تا نظر جامعۀ روشنفکری غرب را به سمت سانسور و بازداشت روشنفکرهای داخل ایران، جلب کند. با این وجود تعصبی نسبت به خط فکری خاصی نداشت، او فقط عاشق هنر بود و عمیقاً در آموختن از فرهنگهای مختلف کوشا بود.
شوشا این اهمیت به فرهنگ و با ارزش شمردنش را همیشه به طور ناخودآگاه تمرین میکرد و همچون میراثی به او رسیده بود و رد پای آن در آثارش نیز مشهود و پررنگ بود. او به خوبی میدانست چطور از فرهنگها ایده بگیرد و به آنها از منظر و جهانبینی خود نگاه کند. نه به عنوان یک غریبه به عنوان کسی که عضوی از آن فرهنگ است و گاهی حتی اینطور عمل میکرد تا در تغییرات و موج جدیدی که در آن جامعه راه میافتد نیز سهیم باشد. شمسی عصار سال 1991 خاطرات دوران تحصیلش در پاریس را در قالب کتابی به اسم «دختری در پاریس» به قلم درآورد. این اثر، به نوشتۀ گاردین، یکی از بهترین کتابهايیست که وضعیت اجتماعی و فرهنگی پاریس بعد از جنگ جهانی دوم را منعکس کرده.
شمسی عصار تا آخر عمرش عارفانه زیست، از دید او هر چیزی که بر سر راهش قرار میگرفت، زیبا بود و اعتقاد داشت آن مسیری درست است که پیش پای ما قرار داد شده، و باید همان را پیش بگیریم. فقط باید نقطۀ دید خود را تغییر دهیم تا زیبایی را در دل هر چیزی پیدا کنیم، او در مورد مرگ هم چنین نظری داشت، تلقیاش از مرگ درجهای از تعالی روحی بود و حتی اعتقاد داشت که غصه و اندوه ناشی از مرگ، میتواند زیبا و ستودنی باشد.
گرایش به شرق و ایران، چیزی بود که از ایران و خانوادهاش به او رسیده بود و برایش ارزش بالایی داشت. پس به هر کشور و هرجای دنیا که میرفت این خصوصیات را با خودش میبرد. شوشا شمسی به این نکته اعتقاد داشت که تمام تجربیات و خردهفرهنگهایی که در مسیر هنری و زندگی به او میرسد را با خودش تطبیق دهد و مطابق با نوع دریافتش، آن را در خود ذخیره کند و به انسان تازهای تبدیل شود و از تاثیراتش در زندگی دریغ نمیکرد و هیچ روزی را مثل روز قبل نمیگذراند. این موضوع را در تجربۀ زیستش و تنوع فعالیتهایی که داشت نیز میتوان مشاهده کرد. شوشا روابط اجتماعی قوی داشت و در محافل مختلف حضور پیدا میکرد و با اهالی فرهنگ و ادب و هنرمندان برجستۀ فرانسه ارتباط نزدیکی داشت. تمام کسانی که در آن زمان با او معاشرت داشتند، از گرمی حضور او و برخورد صمیمانه و سبک زندگی جالبش تعریف و تمجید میکنند. شمسی عصار در سن ۲۲ سالگی با وجودی که در حال درخشیدن در صحنۀ هنر فرانسه بود، روزی ناگهان جلای وطن به سرش زد و تصمیم گرفت چمدانش را ببندد و به ایران برگردد. اما قبل از برگشت برای دیدار خواهرش به لندن رفت و در مدت اقامتش، به واسطۀ یک دوست، قرار ملاقاتی با نیکولا گوپی داشت که در همان دیدار اول، عاشق این هنرشناس شد که انگار شوشا را کشف کرده بود. او و گاپی صاحب ۲ فرزند شدند، اما ۱۵ سال بعد از ازدواج تصمیم به جدایی گرفتند. با این وجود تا آخر عمر نام «گوپی» را برای خود نگه داشت.
آهنگهای زیادی از او به جا مانده که در بیشتر آنها بر موسیقی فولکور ایرانی تمرکز داشته و شاید محبوبترینشان «دختر شیرازی» و «عزیز بشین کنارم» باشند. تعدادی قطعه به زبان انگلیسی نیز در آثارش موجود است که اکثراً در سبک جَز کار شدهاند. در کارنامۀ هنری او، به غیر از آثار موسیقی و نویسندگی کتاب، همکاری در فیلم مستندی به نام «مردمان باد» نیز به چشم میخورد. این مستند کوچ ایل بختیاری در سال ۱۳۵۴ را به تصویر میکشد و کاندید دریافت بهترین مستند اسکار و همینطور جشنوارۀ گولدن گلوب شد.
شمسی عصار تا آخر عمرش عارفانه زیست، از دید او هر چیزی که بر سر راهش قرار میگرفت زیبا بود و اعتقاد داشت آن مسیری درست است که پیش پای ما قرار داد شده، و باید همان را پیش بگیریم. فقط باید نقطۀ دید خود را تغییر دهیم تا زیبایی را در دل هر چیزی پیدا کنیم، او در مورد مرگ هم چنین نظری داشت، تلقیاش از مرگ درجهای از تعالی روحی بود و حتی اعتقاد داشت که غصه و اندوه ناشی از مرگ، میتواند زیبا و ستودنی باشد. شوشا در ۷۲ سالگی به علت بیماری سرطان درگذشت. او با تحمل رنج فروان در بستر بیماری در اواخر زندگیاش همچنان نگاه معنویاش را حفظ کرده بود و از تجربۀ بودن و زندگی کردن راضی و خشنود بود. دوستان و آشنایان پرشماری در بستر بیماری او را ملاقات میکردند، شوشا احتمالاً با چشمان قهوهای درشتش که برق میزدند و صدای گرمش بخشهایی از نوشتهها و اشعار شکسپیر، مولانا و بودلر را برای مهمانهایش میخواند.
ملینا علیپور