استبداد ساعتها
در سکوت میایستند اما از درون در خروشند. اندازهگیری چیزی را به تماشا مینشینند که نباید اندازهاش گرفت. آنها باید گذرِ دقیقِ دقیقهها و دههها را به تماشا بنشینند. به دام خلاقیت خودشان افتادهاند. و حال برای رهایی از آن میبایست از جان خود هزینه کنند.
استبداد ساعتها
کافی است یک صبح زود سری به مترو بزنید و آدمها را تماشا کنید. از یک منظر تمام آدمها را میتوان جایی در میان یک طیف قرار داد. یک سر این طیف چکاوکها قرار دارند. آنها اصطلاحاً آدمای صبحاند؛ قبراق و سر حال، با لبخندی بر لبان و ایستاده بر نوک قله کوه انرژی. سر دیگر این طیف را جغدها شکل میدهند. اگر در خواب هفتپادشاه نباشند احتمالاً با لب و لوچهای آویزان بر صندلیهای مترو نشسته و زمین و زمان را به فحش میکشند (البته اگر سیستمعامل مغزشان کامل لود شده باشد). شبهنگام و در ساعتهای انتهایی وضعیت برعکس میشود. اکنون چکاوکها به سان لشکری چک و پَر شده میمانند و جغدها تازه سوخت لازم برای موتورشان را دریافت کردهاند. تمام ما آدمها در جایی از این طیفِ موسوم به کرونوتایپ قرار داریم اما آیا جهانی که ساختهایم این طبیعت بشری را میپذیرد؟ مسلماً نه! یک مصداق این ناسازگاری «ساعت کاری» است که تنها برای یک طیف تنظیم شده و توجهی به تغییرات فصلی و بیولوژیکی فردی ندارد.
لعنت بر رصدخانه سلطنتی
از فرانسه به انگلیس آمد تا در یک بعد از ظهر ابری، بمبی را در رصدخانه سلطنتی منفجر کند. این عملیات اما ناموفق بود و این بمب در اثر سهلانگاری در حیاط منتهی به رصدخانه ترکید. مارتیال بوردین یک آنارشیست فرانسوی بود و یک ربع قرن بیشتر دوام نیاورد. اما چرا؟ چرا یک آنارشیست به دنبال انفجار یک رصدخانه بوده؟ این مکالمه را در نظر بگیرید:
«ببخشید! ساعت چنده؟»
«یه ربع به دوازده»
«اوه پس هنوز زوده واسه ناهار»
هیچوقت چنین مکالمهای میان دو گربه شکل نخواهد گرفت. گربهها هر وقت گرسنه باشند به سراغ تأمین غذا میروند. خرسها هر وقت خوابشان بیاید میخوابند مگر اینکه در محیط ناامنی باشند. تنها ما آدمها رفع گرسنگی، خوابیدن و … را تا فرا رسیدن یک «زمان مناسب» قراردادی به تعویق میاندازیم. ما انسانها اما بیش از آنچه آگاه باشیم زندگی خود را به «ساعت»ها گره زدهایم.
از این رو بوردین شاید دلیل خوبی برای بمبگذاری در رصدخانه سلطنتی گرینوویچ داشت. ده سال پیشتر در این رصدخانه سلطنتی، GMT یا همان ساعت به وقت گرینوویچ خودمان، یک مبدأ زمانی برای کل دنیا تعریف شد. البته بوردین تنها کسی نبوده که در تاریخ بشری به «ساعت» حمله میکند. اروپای قرون وسطا شاهد اعتراضات و حتا شورشهایی برای از کار انداختن برخی ناقوسها بوده و در زمانه خود بوردین نیز در بمبئی، معترضان ساعت معروف «بازار کرافورد» را به گلوله بستند. خشم هندیهای زمانه بوردین یا اروپاییهای قرن چهاردهم و پانزدهم نسبت به «ساعت» دلیل چندان متفاوتتری از جغدهای پرپر شده امروزین در متروی تهران یا نیویورک نداشته است. گویی ما در کنترل ساعتها هستیم به جای آنکه ساعتها در خدمت ما باشند. جرج وودکاک آنارشیست معروف کانادایی درست پنجاه سال پس از مرگ بوردین، از این مسأله به نام «استبدادها ساعتها» یاد میکند.
ریشه استبداد ساعتها در کجاست؟
همه چیز از جایی شروع شد که «ساعت» تغییر ماهیت داد و از ابزاری برای «اندازهگیری» زمان به وسیلهای برای «تولید» یا «دیکته» کردن زمان تبدیل شد. ساعت چیز جدیدی نیست و تمدنهای کهن از میانرودان تا مصر باستان همگی نسخههای خود را داشتهاند. ساعتهای کهن اما با ریتم طبیعت حرکت میکردند. مثلاً ساعتِ مصریان باستان، فاصله طلوع خورشید تا غروبش را به دوازده بخش مساوی تقسیم میکرده. این ساعتها کاملاً به حرکات و تغییرات خورشید، ماه یا چیزی در طبیعت وابسته بودند. در قرن چهاردهم میلادی اما چرخش بشر از شهود و نسبیت طبیعت به منطقِ مطلق ریاضیات شروع شد.
جالب اینجا است که این چرخش را اهالی کلیسا رقم زدند و نه ستایشگران علم و فناوری. نخستین ساعت مکانیکی که میتوانست قائم به ذات خود و مستقل از یک عنصر طبیعی بیرونی (مثل خورشید یا جریان آب) کار کند دستپخت اهالی مکتب بندیکت در کلیسای واتیکان بوده. بندیکتها یک روتین روزانه مفصل برای عبادت خدا داشتند و قصدشان این بود تا حتا اندک لحظهای را برای عبادتهایشان از دست ندهند.
چندی بعد در زمان انقلاب صنعتی اما اختراع این یکتاپرستان به ابزاری در دست کارفرمایان پولپرست تبدیل شد. صاحبان کارخانهها و سرکارگران ساعتها را طوری دستکاری میکردند تا زمان استراحت کوتاهتر شود و زمان کار کردن طولانیتر. صنعتْ ما انسانها را از طبیعت دورتر و دورتر کرد. هر چه صنعتیتر شدیم نیاز و ضرورت گذر از زمانِ نسبی طبیعی به زمانِ مطلق ریاضیوار نیز بیش از پیش شد. مثلاً زمان جهانی یا همان به وقت گرینوویچ از دلِ یک نیاز و ضرورت در صنعت حمل و نقل با قطارها بیرون آمد.
در انگلیس و آمریکا حمل و نقل ریلی با استقبال زیادی مواجه شد. هر شهر، منطقه یا حتا خطوط ریلی اما «ساعت» خاص خودش را داشت. مثلاً در آمریکا بیش از ۳۰۰ «زمان محلی» داشتیم. مبنای محاسبه و نقطه شروع این ساعتها نیز یکی نبود. همین تبدیل این ساعتها به یکدیگر را بسیار سخت میکرد و از سوی دیگر کار کردن با این همه زمان متفاوت مشکلات زیادی را برای محسابات خطوط ریلی ایجاد میکرد. همینجا بود که این صنعت تصمیم گرفت بیخیالِ زمانهای محلی شده و به استانداردسازی زمان روی آورد. این استانداردسازی اما به مذاق قدرتمندان و صاحبان صنایع دیگر نیز خوش آمد و از آنجایی که آفتاب در سراسر امپراتوری بریتانیا هیچگاه غروب نمیکرد در نهایت GMT به عنوان یک مبنای جهانی بر همگان تحمیل شد.
از اینجا به بعد ساعت دیگر نه ابزاری برای هماهنگی با طبیعت درون و پیرامون که ابزاری برای کنترل، تنظیم زندگی، دیکته کردن کار و حتی تأثیرگذاری بر عملکردهای بیولوژیکی ما تبدیل شد. به قول وُودکاک «اکنون حرکت عقربههای ساعتْ، آهنگِ زندگی مردمان را تعیین میکند. آنها بردههای مفهومی از زمان شدهاند. مفهومی که ابداع خودشان است […] سلطه ساخته دست انسان بر انسان به مراتب احمقانهتر از سلطه یک انسان بر انسانی دیگر است». احتمالاً اینکه وودکاک «مفهومی از زمان» را در کنار «ابداع خودشان» میگذارد برای شما تعجببرانگیز باشد. مگر ساعت یک چیز طبیعی نیست؟
در مدرسه به ما گفتهاند «ساعتِ» روی دیوارها بر مبنای چرخش زمین به دور خودش و خورشید تنظیم شده. گفتهاند ۳۶۵ روز طول میکشد تا زمین یک دور خورشید را طواف کند. همچنین ۲۴ ساعت طول میکشد تا یک قِر کامل بر محور خودش بدهد. بنابراین هر ساعت ۱/۲۴ این مدتزمان است و هر دقیقه ۱/۶۰ این خودطوافی است و الی آخر. واقعیت اما چیزی غیر از این است. مدت زمان گردش زمین به دور خودش و خورشید یک عدد ثابت نیست. گاهی کمتر و گاه بیشتر از ۲۴ ساعت طول میکشد تا زمین به دور خودش بچرخد. هیچ مدل خطی برای پیشبینی مدت زمان دقیق حرکت زمین نمیتوان در آورد. مثلاً هر زلزله یا فوران آتشفشانی میتواند بر روی این زمان تأثیر بگذارد (ولو در سطح میکرو). ساعت و دقیقه و ثانیه نه یک چیز طبیعی که مصنوعی قراردادی و ساخته دست بشر است.
از وقتی در دهه ۱۹۵۰ میلادی سر و کله ساعتهای اتمی پیدا شد مبنای محاسبه این ساعت تعداد نوسانات اتمهای سزیم در داخل یک ساعت اتمی است و نه گردش زمین به دور خورشید. میانگین این عدد در بین حدود ۴۰۰ ساعت اتمی سراسر دنیا مبنای محاسبه ساعت هماهنگ جهانی (UTC) است. هر از چندی یک ثانیه به این عدد اضافه میکردند تا فاصلهاش با آنچه واقعاً برای کره زمین رخ داده زیاد نشود. امسال اما در کنفرانس جهانی ارتباطات رادیویی کشورهای دنیا بر سر این بحث میکنند که شاید بهتر است بیخیال این ثانیههای کبیسه شویم و خودمان را برای همیشه از خورشید و ماه جدا سازیم.
آه از این مصنوعِ ملالآور
احتمالاً اصطلاح «ساعت بدن» به گوشتان خورده است. ساعت بدن یک چیز ثابتشده است هر چند هنوز چیز زیادی دربارهاش نمیدانیم. البته میدانیم در بدن ما برخلاف آنچه در دنیایمان ساختهایم خبری از یک «ساعت جهانی» نیست و هر ارگان یا حتا هر سلول «ساعت» خودش را دارد. البته ناهماهنگی این ساعتها میتواند برای ما مشکلساز باشد. جالب است «ساعت جهانی» که خود محصولی یک دیدگاه خالص ریاضی و دستپخت فناوری است حتا برای خود دنیای فناوری نیز مشکلات زیادی را پدید آورده است.
ایوان ساترلند ایده طراحی مدارهای دیجیتال clock-free را مطرح میکند. ساعت، یک کریستال میکروالکترونیکی است که در قلب هر تراشه ریزپردازندهای میتپد و رقص همزمان الکترونها را در طول صدها میلیون سیم و ترانزیستور یک کامپیوتر مدرن هماهنگ میکند. توضیح بیشتر پارادایم ساترلند خارج از حوزه و حوصله اورسی است. ساترلند اما میگوید: «ما میتوانیم کارایی تصمیمگیری محلی را با شورش علیه ضربان فراگیر یک ساعت خارجی و رهایی از استبداد ساعتها به دست آوریم». این شاید خارج از طراحی مدارهای دیجیتال و در زندگی شخصی ما آدمها نیز کارساز باشد.
گذر زمان حتا به لحاظ ادراکی و شناختی نیز نسبی است. گاهی به ما «زود میگذرد» و گاهی «دیر». در طبیعت درون و پیرامونمان نیز خبری از زمان مطلق نیست. بیتوجهی به این زمان بیولوژیکی آسیبهایی جدی به سلامت بدن و روان ما میزند. ثابت شده هر بار با آلارم ساعت مطلق جهانی و نه بیدارباش ساعت طبیعی بدنمان از خواب بر میخیزیم، بدن بیچاره را در موقعیت بغرنجی قرار میدهیم که جبرانش هزار و یک مکافات دارد. پژوهشهای دیگری نشان میدهد حتا اعمال «ساعت تابستانی» (DST یا همان یکساعتی که برای صرفهجویی در برق عقب و جلو میکشند) منجر به خواب کمتر، عملکرد بدتر در تستها و یادگیری، کاهش امید به زندگی و مشکلات شناختی میشود!
«ملال» در میان جامعه بشری از روزی که در استبداد ساعتها گرفتار شدیم بیشتر و بیشتر شد. به قول فیاض جعفر «با هر تیک تاک ساعت ما نیز در چرخه یکنواختی و نومیدی فرو رفتیم. زمانی از ساعت به عنوان یک اختراع انقلابی یاد میشد. نویدبخش کارایی و بهرهوری بود. با گذر سالیان اما ما را بیش از پیش با کسالت و بیقراری مواجه میسازد». جعفر از نوعی ملال مدرن سخن میگوید که دنیای ارتباطات و شبکههای اجتماعی آن را تشدید کرده است. از آنجایی که ارتباطات چهره به چهره با تعاملات مجازی جایگزین شده احساس انزوا و جدایی از دیگران آسانتر از همیشه به سراغمان میآید. از سوی دیگر این شبکهها همیشه ما را در دسترس دیگران میگذارند و دنیای این روزها پر از آدمهایی است که حتا خارج از همان ساعتها و روزهای کاری مشغول جلسه گذاشتن یا پاسخگویی به ایمیلهای کاری هستند. ساعت، با تیک تاک بیوقفه خود، نه تنها روزهای ما را تسخیر کرده، بلکه از قضا، ما را از ارتباطات واقعی انسانی نیز دورتر کرده است.
زندگی بدون ساعت ممکن است؟
جزیره نروژی ساماروی در سال ۲۰۱۹ اعلام کرد از دولت نروژ خواسته تا این جزیره را از زمان رسمی و مصوب مصون کند. ساماروی با افتخار خود را «نخستین منطقه بدون زمان» دنیا معرفی کرد. این البته بیشتر یک کمپین مارکتینگ بود که این جزیره کوچک و ناشناس را به صدر اخبار رسانههای دنیا رساند. در دنیای واقعی و روزمره ما عملاً نمیتوانیم به طور کامل بیخیال زمان قراردادی شویم. نکته کلیدی در بازیابی و ارتباط مجدد با ریتم طبیعی ما است. «زمان وظیفه محور» میتواند جایگزینی برای مفهوم عددی انتزاعی زمان باشد. مثلاً اجازه دهیم جغدها شبها به سر کار بیایند و چکاوکها صبحهای زود و به جای الزام حضور در «ساعت کاری» فیکس بر وظایف و ددلاینهایشان تأکید کنیم. از دهه ۱۹۹۰ میلادی شرکتهای بسیاری به ویژه در حوزه فناوریهای پیشرفته چنین الگوهایی را تجربه کردهاند که بسیار هم موفق بوده است.
الن لایتمن فیزیکدان آمریکایی رمانی دارد به نام «رویای انیشتین». او در این رمان تصویری ارائه میدهد از «ساعتی بزرگ» که تمام دنیا خود را با آن تنظیم میکنند. هر روز دهها هزار نفر در خارج از «معبد زمان» ( مکان ساعت بزرگ) به صف شده و منتظر نوبت خود برای ورود و تعظیم در برابر آن هستند.
امیدوارم که این سرنوشت ما نباشد و انسان معاصر بتواند نقطه تعادلی میان گوشسپردن به ریتم طبیعی روحمان و هماهنگی با دنیای پرسرعتی که تحت سیطره زمان قراردادی است پیدا کند.