یادداشتی بر مستند کلاغ ها در باران
در بخشی از مستند صدایی زمزمه میكند که اصولاً رنج فاصلۀ ميان دو چيز است
در بخشی از مستند کلاغ ها در باران صدایی زمزمه میكند که اصولاً رنج فاصلۀ ميان دو چيز است که این بیت شعر را تداعی میکند: ای دل چو نصیب تو همه خون شدن است/ احوال تو هر لحظه دگرگون شدن است. احوال انسان دائماً دگرگون میشود، از خندهای به رنج و از رنج به خنده. اما اين ميان احوال هنرمند با خندههايش از رنجی به رنج ديگر دگرگون میشود. اين همان داستانی است كه مستند كلاغها در باران روايت میكند. مستند دست شما را میگيرد و بعد با تمام توانش در ميان تصاويری كه لنز دوربين ضبط كرده است، رهايتان میكند. لنزی كه میتوانست صمیمیتر ميان اعضای گروه و دغدغههايشان قدم بزند، ديوار نامرئی فاصله را بشكند و با گذر روزهایشان عجين شود اما انگار هنوز فاصلۀ زيادی تا یکی شدن دارد. با نماهایی متفاوت و مرتبط و البته تدوینی بینظير كه تكههای پراكنده را همچون زنجير بهم متصل كرده است، داستانی را روايت میكند كه از یک سو درد مشترک هنرمند بودن است و از سوی ديگر جهان متفاوت و شخصی كلاغهاست. حس عريان از دست دادن و اشکهای روی صندلی فرودگاه به اشکهای از فرط خوشی روی صحنه پيوند میخورد. بیپرده سير تلخ دوستی تا غريبه شدن و سير شيرين غريبه بودن و دوست شدن را نشان میدهد. مستند روی ويرانی نگهتان میدارد و از اميد حرف میزند و تدوين تصاوير را به یک ديگر وصل میكند كه بعد از یک ساعت زمانی كه صفحۀ سياه تيتراژ سالن را تاریکتر میكند، چیزی در قلبتان نفس میكشد كه حس میكنيد سالهای روايت مستند در كنارشان زيستهايد، با اشکهايشان گريسته و با لبخندهايشان اميد كاشتهاید. مثل یک رويای شفاف يا یک Lucid Dream…