آشغال های دوست داشتنی – اسمشو نیار خودشو بیار
دربارهی فیلمِ آشغال های دوست داشتنی که بعد از 9 سال بالاخره اکران شد
همین الان بلند شوید بروید چهارراه استانبول تهران، مغازههایی هستند که وافور گذاشتهاند در ویترین، بروید داخل، بپرسید آقا وافور چند؟ میگویند نداریم. بیرون بیایید. دوباره داخل شوید. بپرسید آقا اینها (با دست وافور را نشان دهید) چند؟ حالا قیمت میدهند. این جوک را یکی از دوستانم دو سال پیس به من گفت. خندهام گرفت. کنجکاو شدم. یکبار رفتم چهارراه استانبول. بازار را زیر رو کردم. وقتی وارد مغازه میشدم و اسم وافور میآوردم، کم مانده بود مغازهدار از پشت میز بزند زیر گوشم. پیرمردی است آن جا که جلوی یکی از پاساژها چیزمیزهای قدیمی میفروشد. دیده بود که مغازهها را سرک میکشم. صدایم کرد. فندکش را گرفت زیر سیگارم و گفت اینکاره نیستی، لب نچسبان به زهرماری. گفتم اصلا قصه این چیزی که فکر میکنی نیست. گفت همه اولش همین را میگویند. از من گفتن بود. من باز آمدم حرفی بزنم. نگذاشت. گفت باشد باشد باشد… تو خوب. یعنی من خوب، مثبت و … . بعد ادامه داد اینجا نباید اسمش را بیاری… قصهی اینجا این است: اسمشو نیار، خودشو بیار. بعد هم یکی از کشوهای میز آلومینیومیاش را باز کرد و گفت: احیانا حقهات شکست یا طوری شد، من در خدمتم. چند تا مغازهی دیگر رفتم. اینبار با انگشت وافور را نشان میدادم. فروشنده لب از لباش میشکفت و باقی قضایا. با خودم گفتم چرا اینطور است و طبق معمول حدس زدم که حکما بعد از انقلاب کارمان به اینجا کشیده است. اما ربطی به انقلاب نداشت. پیرمرد قدیمی آنجاست. گفت اینجا از قدیم همین بوده. خود فروشندهها اینطور خواستهاند. چرا؟ او نمیدانست. بعد از سالها که از این ماجرا میگذرد، وقتی به تماشای فیلم آشغال های دوست داشتنی رفتم، یک چیزهایی حالیام شد. این فیلم قصهی مادر پیری است که شوهرش فوت کرده، یکی از پسرهایش شهید شده و پسر دیگرش هم در خارجه مشغول تحصیل است. مادر قصه، برادری هم داشته از جزو سازمان مجاهدین بوده که در درگیریها کشته شده است. او دخترخالهای هم دارد که حالا، در سال 88 در میان تظاهراتچیهاست و میخواهد رایاش را پس بگیرد. یکبار وقتی تظاهراتچیها از دست ماموران پا به فرار گذاشته بودند، دخترخاله، مردم را میریزد به حیاط این مادر. از اینجا به بعد، مادر با توجه به خاطرههای بدی که از ماموران حکومتی دارد فکر میکند هر لحظه قرار است ماموران قرار است بریزند به خانهی او و تفتیش کنند و سر از زندگی قدیمشان در بیاورند که … . برای همین خانه را زیر و رو میکند که چیزمیزهای خلاف را بریزد در آشغال. ناگهان متوجه میشود که باید عکس برادر خودش را هم دور بریزد. میماند که این کار را بکند یا نه؟ و باقی قضایا.
عکسها، مجلهها، کاستها، کتابها، نوار ویدئوها، بغلی عرق، کراواتها و عکس برادر مادر قصهی ما آشغالهای دوست داشتنیی هستند که نمیتواند از آنها دل بکند، اما چارهای ندارد. فیلمی که از نظر ساخت و پرداخت بسیار متوسط الحال است و حتی وقتی که کارگردان هنگام تدوین فیلم، شب و روز را گم میکند نخ داستانیِ جدی فیلم مثل بازی بازیگران صاحبنام کمیک میشود. با این همه آشغال های دوست داشتنی مسائلی از سیاست و اجتماع ایران را مورد بررسی قرار میدهد که در فیلمهای این چند سال اخیر، مسئلههایی دست چند به شمار میآیند. سالهای گذشته فیلمهایی ساخته شده که نسبت به لیبرالیسم و حتی دیدگاههای چپ بسیار سمپات بودهاند، اما به راحتی راه اکران را در پیش گرفتند. با این همه میبینیم که این فیلم 9 سال آواره شده بود و نمیتوانست به دست مخاطب برسد. امیدوارم فیلم را ببینید و هنگام تماشا به این سوال فکر کنید که چرا این فیلم اکران نمیشد؟ در آن لحظه به این حرف من بیندیشید: آشغال های دوست داشتنی راه محافظه کاری را پیش نگرفته، به دروغگویی و انبان کردن واقعیت در پس پرده دامن نزده. عدم پذیرش نظرهای مختلف را با انگشت اشاره و از دور نشان نداده، بلکه خود خطر را آورده جلوی دوربین و نشان داده است. و حقا که حرفاش حرف حساب است، نه مثل جنس خیلیها که وافور است در لباس آبنبات.