«برای من فاتحهای بخوان» – یادداشتی بر ویدیوی «مردهها خودخواهند»
یادداشتی بر ویدئوی قطعهی «مُردهها خودخواهاند»، اثر گروه اتاق
نوشتهي ارژنگ آقاجری
زمانی که ژنرال فرانکو حکومت مستبدانهاش را بنیان گذاشت و بر تخت حکومت نشست، تا پایان کارش، اسپانیا ستارگانی را بر آسمان ادبیات جهان نشاند که تحت تأثیر زمانهی خویش، آثار مهمی را در شعر مدرن اسپانیا رقم زدند. این نامها که عمدتاً با لورکا شناخته میشوند، در فهرست خود به شاعری معترض و مبارز به نام آنخِل گونزالس میرسند. شاعری که جوانیاش همزمان با جنگ داخلی اسپانیا بود و برادرش را در همان جنگ از دست داد و سهدورهي مختلف از نظام حاکم بر اسپانیا را دید و عمدهی شعر او که شعرِ عشق و آزادی است، متأثر از همان تحولات سیاسی و سرکوبهای متعاقب از دیکتاتوری آن حکومتهاست.
در قطعهي «مُردهها خودخواهاند» از گروه اتاق، سطرهای ابتدایی شعری از گنزالس را میشنویم به نام «طعنه به مردگان» که یکی از اشعاری است که گنزالس با مضامین مُراوده با مردگان نوشته است. سطر طلاییِ شعر گنزالس، آخرین جملهای است که در قطعهی جدید گروه اتاق میشنویم: «بدترین چیز مُردهها این است/ مُردهها را نمیتوان کشت» این سطر طنزآمیزی از شعر گنزالس است که در بطن خود حاوی پیامی دقیق و مهم است، اما در موزیک-ویدئوی گروه اتاق با نشانههایی از جهان اساطیری و روایات مذهبی تلفیق و همراه شده و به ساحت تصویر و اجرا رسیده است. استعارهای که شعر این اثر از دنیای مُردگان میسازد، تصویری معکوس است از نظم و ترتیب طبیعی جهان؛ آنچه که در عصر حاضر، جهان آشفتهي آن است. جهانی که از داد و دهش بیبهره مانده و در زهدان تاریکاش، ربالنوع آفرینش و زایش گویی عقیم شده است. جهان در دست ماشینها و رباتهاست و قهرمانان همگی مردهاند. مُردههایی خودخواه، که وامیدارندمان تنها گریه کنیم. مردههایی که از راهرفتن سرباز میزنند تا ما بر شانههای خویش حملشان کنیم و به گورهاشان بسپاریم. مشکل بزرگشان این است: آنان را دیگر نمیتوان کُشت. در چنین سپهری سرد و سیاه، ماشینها تراژدی را به فانتزی بدل کردهاند و ما میپنداریم زندههایی هستند که هنوز بهدنیا نیامدهاند و در زهدان جهان خفتهاند. اگر مرگ است که به زندگی اصالت و واقعیت میبخشد، پس انسانیتِ انسان در گرو تحقق مرگ است. ماشینهای تکهتکه، بر کلاویههای متلاشی، ملودیهای دِفرمه مینوازند و چرخهی تولد و مرگ، سازوکارِ حیات و ممات، جز تداومِ خیزش و جهشی مکدر و مکرر نیست و امید به زندگی، بُهتانی است که طنزآلود مینماید. نقطهي شروع این چرخه در عمق زهدانی است که نزاعی بر سر بقاء در آن جاری است، تمثال زن زمین، مادر دنیا که در تزویج با کیهان چرخهی حیات را حرکت میبخشد. اما دستی که مادر زمین را مادر مردگان میخواهد، قدرتی نامرئی نشسته بر صندلیِ چرخان، از زهدان کهکشان، نوزادان مُرده میخواهد. چنین چرخهای سرد و رخوتناک، سرنوشتاش جز با تقدیری که مقدر است، رقم نخواهد خورد: اسرافیل که این بار نه در صور، که ایستاده بر دهانهي سیاهچال در نیانبان خویش میدَمَد و دوربینی که حالا از زهدان ملالآور تکرارها جدا میشود و از محل نزاع فاصله میگیرد. حرکت زوم-آوتِ دوربین در نمایی هوایی با هلیشات (بالاخره جایی کاربرد مناسبی از هلیشات دیده میشود) تداعی تولد مُردههاست، مردگانی که زندهاند. روحی که به پرواز درمیآید و مادری که همچنان بر صندلی میپیچد تا زندگی به مُردهها ببخشد. تکنیک حرکت از پایین به بالای دوربین در انتهای ویدئو، نام دیگری نیز دارد: God’s Eye View؛ گویی که چشمِ خداوند، نظارهگر این مبارزه است. آنکه در این میانه در برابر قدرتِ تقدیر، مقاومت میکند، زن است، مادر زمین، شجرهی حیات، او که میوهي عشق در کف دست دارد. از گناه نخستین رسته است و بر صندلیِ مرگ میپیچد، تا زهدان کائنات، زندگیِ دوباره بیآفریند یا دوباره زندگی بیآفریند. تکرار، دایره را کامل میکند. او این بار داستان آفرینش را از انتها باز میگوید. علیه چینش اولیه میشورد و ترتیب را واژگون میکند. با پایان خویش آغاز میشود و در نهایتِ خویش، مُردهها را از دهان بلعندهي مرگ بازپسمیگیرد.