خانهای که فرو میریزد. یادداشتی بر "فروشنده" اصغر فرهادی
بعضی معتقدند که هنرمند، بعد از خلق ِ شاهکارش، بعد از خلق ِ آن بهترین اثر ِ جاودانه و مشهور، دیگر نمیتواند شاهکار ِ دومی خلق کند و ناخواسته محکوم میشود به تکرار ِ مکررات. که تکرار، حتی اگر تکرار ِ شاهکار هم باشد، باز تکرار است و ناقص و معلول.
در این چند روز ِ کوتاهی که از اکران ِ عمومی ِ فروشنده فرهادی در ایران گذشته، جدا از نقدهای یکطرفه و سطحی ِ گروه معلومالحالی که با فیلم، اکران نشده دشمنی میکردند و هنوز میکنند و شک دارم خودشان هم دقیقا بدانند که چرا، بیشترین نقد و شاید ایرادی که در شبکههای اجتماعی و از زبان تماشاگران میشنویم این است که فرهادی دارد خودش را تکرار میکند، این که فیلم هیچ موضوعیت ِ جدیدی ندارد و جدایی نادر از سیمین چقدر بهتر بوده و در آخر چهارشنبه سوری با همه قدیمی بودنش، چقدر از همه فیلمهای بعدی فرهادی بهتر است.
فیلم با یک حادثه شروع میشود. با “خانهای که دارد فرو میریزد”. رعنا و عماد شتابزده و هراسان همراه ِ بقیه همسایهها از خانه بیرون میدوند و از اینجا به بعد تمام ِ فیلم حتی در حادثهزدهترین سکانسها، نفسگیرترین لحظات آرام پیش میرود. آرام ولی هراسناک، مثل اتفاق. این آرام بودن ِآبستن را میشود در طراحی هوشمندانه صحنه و لباس، در هوای ِ غالبا ابری و در سکوت ِ خانه جز وقتی با موسیقی شکسته میشود حس کرد. کسی فریاد نمیزند، نمیدود، تصادف نمیکند اما به سادگی، “اوضاع دیگر خوب نیست”.
نقطه قوت ِ فروشنده اما رقص ِاستعارههای داستانی ظریف و زیبایش است که البته گاهی آشکار و کمی تعجب برانگیز هستند(شاید تنها برای مخاطب ِ حرفهای سینما):
آرام و خنک و خنثی بودن سکانسها و لباسهای خانه رعنا و عماد، و در مقابل و به وضوح، رنگهای تند و فضای اغراقآمیز و درخشان و کمی نوآر ِ نمایشی که موازی، در حال بازی در آن هستند. سکانس ِ کلاس درس عماد در دبیرستان پسرانه و بحث درمورد “گاو” غلامحسین ساعدی، یکی از پسرها میپرسد که آدم چطور گاو میشود، و عماد پاسخ میدهد “کم کم”، و بسیاری از سکانسهای عجیب و هوشمندانه دیگر و پرده آخر : به نتیجه رسیدن ِ تشابه عماد و ویلی لومن، هر دو غوطهور در تراژدی.
اما در آخر، بدون نوشتن ِ پلات فیلم و نقد داستان- زیرا هنوز اول اکران است و نوشتن ِ مفصل از داستان برای بسیاری که فیلم را ندیدهاند خوشایند نیست- میخواهم بگویم فروشنده حداقل از نظرگاه ِ ادبی، اگر از فیلمهای قبلی فرهادی یک سر و گردن بالاتر نباشد، پایینتر از آنها نمیایستد. فیلم یک ادای ِ احترام ِ هوشمندانه و ظریف به پیچش ِ زندگی و ادبیات است. چه در صحنههای نمایش، در کلاس ِ درس، در دیالوگهای حساب شده و صحیح و زیبا، آنقدر پیچیده به هم، که جدا شدنشان غیر ممکن.
[button color=”red” size=”small” link=”http://www.mahitala.blogfa.com/” icon=”” target=”true”]وبلاگ روژان[/button]