ترجمه آزاد ترانه Suzanne از لئونارد کوئن
سوزان به خانهاش، در نزدیکی رود میبردت،
میتوانی صدای قایقهایی که رد میشوند را بشنوی
و شب را کنار او بگذرانی،
میدانی که او تقریبا دیوانه است،
اما همین تو را آنجا میکشد.
او به تو چای و پرتقال ِ چینی میدهد،
و درست وقتی میخواهی به او بگویی دوستش نداری
تو را در آغوش میگیرد و رود، پاسخ میدهد:
میگوید همیشه عاشقت بوده.
تو میخواهی چشمهایت را ببندی و به سفر ِ او بروی
و میدانی او به تو اعتماد خواهد کرد
که اندام ِ بی نقصش را در ذهنت لمس کردهای.
و مسیح، دریانوردی تنها بود که بر آب راه میرفت،
و از باروی ِ بلند چوبیاش، مینگریست،
و وقتی دریافت که تنها غرق شدگان او را میبینند
گفت ” انسان، دریاگردی ست در بند، تا دریا آزادش کند”.
اما او خود، بسیار قبل از آنکه دل ِ آسمان بشکافد، در هم شکسته بود،
هشیاری تو،
تنها و انسانگونه،
مانند سنگی به زیر آب فرو رفت.
سوزان! تو میخواهی چشمهایت را ببندی و به سفر ِ او بروی
و میدانی که شاید به او اعتماد کنی،
زیرا که اندام ِ بی نقصت را در ذهنش لمس کردهاست.
حالا سوزان دستت را میگیرد و تو را به سوی رود میبرد.
لباس پشمی ِ کهنه ارتشی به تن دارد،
خورشید مانند عسل، روی رخ ِ زیبای بندرگاه میریزد.
او از میان زبالهها و گلها، به تو نشان میدهد.
در علفهای دریایی، قهرمانانی خفتهاند
و در روشنی ِ صبح، کودکانی.
آنها به سوی عشق، کمر خم کردهاند،
و تا ابدیت کمر خم خواهند کرد،
در حالی که سوزان، آینه را در دست گرفته است.
تو میخواهی چشمهایت را ببندی و به سفر ِ او بروی
و میدانی که به او دل خواهی بست،
که اندام ِ بی نقص تو، را در ذهنش لمس کرده است…
[box type=”shadow” align=”alignright” class=”” width=””]لئونارد کوئن خواننده، آهنگ ساز، شاعر و نویسنده کانادایی است و در زمینه های مختلفی فعالیت داشته و برای هنر خود حد و مرزی قایل نیست. [/box]