جنایت و مکافات (با نگاهی به رمان جنایت و مکافات اثر فیودور داستایوفسکی)
چرا دیدن این نمایش واجب است ؟زمانی که اولین بار ، رمان جنایت و مکافات را خواندم ، دانشجو بودم و کتاب را از کتابخانه ی دانشگاه امانت گرفته بودم . کتابی که هرگز بعد از آن در کتاب فروشی ها ندیدم . زیرا رمان را در دو جلد چاپ کرده بود و در مقدمه ، نسبت و تخلص ِ نام ها را و همین طور کوروکی خانه ی شخصیت های داستان را کشیده بود . متاسفانه هیچ نامی از انتشاراتش در حافظه ام نیست . دو سال بعد دوباره جنایت و مکافات را خواندم . پیش تر ، در کودکی ، در خیلی خیلی کودکی ، زمانی که صدام موشک روی سرِ ما می انداخت و تلویزیون ، دو کانال بیشتر نداشت با نام ( جنایت و مکافات ) آشنا شده بودم . فیلم سیاه و سفیدی بود که کمی مرا ترساند و شخصت ِ راسکولنیکف اش همواره در یادم ماند . زمانی که رمان را میخواندم به شدت یاد تصاویر ثبت شده از کودکی از این فیلم ( اقتباسی ) می افتادم و به نظرم صحنه های مهمی در فیلم پرداخته شده بود . افسوس که هرگز این فیلم را دوباره ندیدم . وقتی میشنویم که از روی یک اثرِ مهم و قطعا نویسنده ای بسیار مهم اقتباسی صورت گرفته باید محتاط باشیم . باید بدانیم میخواهیم به عنوان ِ مخاطب و در جایگاه ِ منتقد و یا در جایگاه تماشاچی عامی ( نه بیسواد ) چه ببینیم . خروجی این اثر چیست . توصیه ی من همواره بر این است که آثاری که اقتباس میشوند را باید پیش از دیدن ِ آن روی صحنه ، خوب خواند . خوب با فضای آن آشنا شد تا بتوان به درستی یا نادرسی کار پی برد . حتی اگر اقتباس و یا برداشت و یا برداشت ِ آزادی از اثر ِ اصیلی باشد در این صورت میتوان شیارهای خالی یا برجستگی های اضافی یا خلاقیت های نورانی اثر را دید .
. خط اصلی داستان مشخص است ، شخصیت اصلی داستان ( و نه قهرمان ) راسکولنیکف جذابی ست که حقوق میخوانده و در روزگار فقر و سرمای مسکو به پیرزن زن ربا خواری که از طریق گرفتن مال و اموال دیگران و نزول درآمد داشته ، مقداری خنزر پنزر میدهد و یک روز که رباخواری او و واکنش های عجیبش و حریص بودن آن زن تا مغز استخوان ِ راسکولنیکف را عاصی میکند ، او را با تبر میکشد . البته به دلیل حضور خواهر پیرزن ربا خوار مجبور به کشتن خواهر هم میشود . در این میان ، تب و هذیان دامن این شخصیت جذاب را میگیرد . راسکولنیکف با اینکه با خودش در کلنجار و چالشی پی در پی به سر میبرد و حتی گمان میکند همه ی دنیا میدانند که او آدم کشته است با این حال از پس ِ قاضی پرونده بر می آید و او را فریب میدهد . راسکولنیکف با همه ی تب و لرز و ترسش قاضی یا مامور پرونده ی قتل را گول میزند و اغفال میکند اما با خودش کنار نمیآید . . . سرِ آخر معشوقه ی او سونیا ( که از سر نداری و فقر تن فروشی میکند ) با رفتار و ملاطفت و صداقتی که دارد ، راسکولنیکف را وا میدارد که بداند . . . عذاب وجدان مثل موریانه روح را آهسته و در انزوا میخورد و از او میخواهد که اعتراف کند و بگوید که مقصر اصلی این قتل خودش است و خداوندی هست و بخشش هست و . . . اینکه در طول رمان فوق العاده ی جنایت و مکافات این پروسه چطور میلیمتری و با ظرافت و همچون مینیاتور پروارنده شده یک طرف و اینکه در یک نمایش دو ساعته بناست همین واکاوی و رنج را ببینیم و قانع شویم یک طرف دیگر .
نمایش در عمارت مسعودیه اجرا میشود . عمارت مسعودیه ، محلی ست که باید مثل شیشه ی نازک حباب ازش نگهداری کرد . با گچ بری های زیبا . . .حوض های بزرگ . . . درختان بلند . . . کافه ای در آنجا ساخته اند که پاتوق اهل هنر و اهل ِ مثلا هنر شده و البته بد هم نیست که بهانه ی قهوه تا میدان بهارستان و توپخانه رفت . . . خیابان و خانه ی های اکباتان جمهوری را دید و فهمید که انرژی موجود در فضا ، یونیزه شدن خون را می آورد و میان آجرها هنوز نفسی از گذشته حفر شده است . . . اما افتتاح این سالن را در یک بنای کاملا ایرانی با یک نمایش ِ برگرفته از متن روسی بی ربط میبینم . بهتر بود در این افتتاح یک اثر از بهرام بیضایی اجرا میشد . با این همه شروع ِ نمایش در عمارت مسعودیه با جنایت و مکافات آغاز شده است . سالن تعبیه شده است . تماشاگران از رو به رو میتوانند صحنه را با تسلط بالایی ببینند . تماشاگرانی که در سمت راست ِ اجرا نشسته اند و یا در سمت چپ نشسته اند قطعا تسلط تماشاگران رو به رویی را ندارند . این شیوه ی چیدمان ، از نوع جنون و طاعون آرتو نیست . . . از بخت بد است . با پیش فرضِ رمان وارد میشوم . راسکولنیکف روی صحنه پهن شده . . . نقش زمین است . . . مینشینیم . . . کار شروع میشود . سه در یا بیشتر . . . پشت سر راسکولنیکف ( مهدی پاکدل ) قرار دارد که بازیگران برای ورود و خروج هایشان از آنجا وارد و خارج میشوند . مهم ترین چیزی که دوست داشتم در این نمایش ببینم درآوردن ِ تزکیه نفس یا کاتارسیسم بود . اینکه چگونه راسکولنیکف توسط خودش و جهان اطرافش و سونیا به اعتراف میرسد . اتفاقی که در داستان میافتد . . . مجال کم است . . . زمان میرود و ایمان افشاریان به عنوان نویسنده ی این نمایشنامه باید بداند که محدودیت دارد . . . پس از کجا شروع کند . راسکولنیکف آدم کشته است . چرا ؟ چقدر در این نمایش به فقر ، سرما و فقر و فقر پرداخته شده بود . چقدر به حقوقی که راسکولنیکف خوانده بود و اهمیت داشت پرداخت شده بود . . . چقدر آن اختلاف طبقاتی نشان داده شده بود ؟ چرا نمایش از بعد از مرتکب قتل شدن راسکولنیکف آغاز میشود ؟ آیا مخاطبی که هیچ از رمان نمیداند میتواند با این شروع ارتباط بگیرد ؟ از خودش سئوال نمیکند که چرا راسکولنیکف آدم کشته ؟ لحظه ی مهم قتل به تصویر کشیده نمیشود . اما به روش های خلاقه ای داستان را میتوانیم در نمایش پیدا کنیم .
چه چیز راسکولنیکف را راسکولنیکف جذاب کرده است . منش ِ خاص او در رمان ، فقر و نکبتی که زندگی اش را فرا گرفته و او را از ادامه ی تحصیل بازداشته است و آن اتاقی که در رمان مدام بهش اشاره میشود . در صحنه هیچ آکساسواریی نیست . اسبابی وجود ندارد . . . تنها درهایی . . . شخصیت ِ همه جانبه ی راسکولنیکف که طی شگرد داستایفسکی با ظرافت طراحی شده است در این جا دیده نمیشود . ما مهدی پاکدل را میبینیم که دارد بازی میکند نه راسکولنیکف را . تاثیرگذاری بی آلایش کردن و پالایش راسکولنیکف میتوانست در مخاطب همان اثر را بگذارد که در مخاطب نمایش ادیپ . اما این اتفاق نمی افتد . شاید چون مهدی پاکدل به عنوان یک بازیگر ، هرچند با قابلیت ها و تجربه هایی که دارد در این نقش ، جذابیت های دیگری ایجاد کرد که از رمان و راسکولنیکف واقعی دور بود . لرزش دست ِ مداوم او در طول نمایش لرزشی از هراس و ضعف گشنگی نبود . . . شبیه لرزش بیماریی بود که میشناسیم نه ترس و نه مخفی کاری . . . او با قاضی پرونده و بازپرس . . . در دیالوگ هایی که به هم میگویند . . . خیلی خوب ایفای نقش میکند . زیرا نکته های مهم از رمان در نمایش وارد شده است . دیالوگ ها در رمان آن قدر مهم هست که در صحنه که بیاید باز هم مهم و جذاب شود و مطمئنا هر بازیگری هوس بازی کردن این نقش را خواهد داشت . شخصیت های فرعی نمایش یا رمان که از درهای پشت سر بازیگری که اریب در زمین کج صحنه خوابیده میروند و میایند . . . خیال های راسکولنیکف از این درها عبور میکنند . اگر جای ایمان افشاریان بودم . . خروج آنها را از آن درها ممنوع میکردم و میگذاشتم بازیگرها بعد از اتمام دیالوگ ها از کنارهای تماشاچی ها بروند . . .مثل مورچه های مزاحم . . . این پیش فرض که به سرعت بدانیم که درها چیست و باز و بسته قرار است بشوند زود لو میرود و حیف از این ایده ی ناب . البته در پردازش و بازی گرفتن از بازیگران ، کارگردانی را میبینیم که توانسته است به خوبی مفاهیم رمان را انتقال دهد و بازی های درخشانی میبینیم . . . گریم و طراحی لباس در این فضا کمک میکند تا ما مسکو ی سرد و آدم های گشنه را بهتر درک کنیم . . . صورتهای رنگ پریده . . . خونیک ه از دهان بازیگرهای عزیز بیرون ریخته . . .البته کمی فضا را دراکولایی میکند . . . اما اشکالی ندارد . . . میتوانیم این سلیقه ی شخصی را در نقد اعمال نکنیم یا حضور الیزابت . . . خواهر آلنا ایوانونا ( زن رباخوار) و تکرار کلام و دیالوگش با آن بادبادک قرمزش و استفاده ی درخشان کارگردان از بلایی که سر بادکنک قرمز می آید بسیار درست بود . در یک فضای غیر رئال . . . نمایشی از رمانی رئال میبینیم که سورئال کار شده . . . سعی کرده به ذهنیت شخصیت اصلی برود . . . تا حدودی موفق شده . مگر ما چقدر میتوانیم این کار را درست انجام دهیم . مگر کسی میتواند ذهن ِ ( بیگانه ی آلبر کامو ) را روی صحنه بریزد ؟ خیر.
ادبیات داستان در همین شکل و شگردی ست که میبینید که با همه ی تمهیدات باز هم از اصل اثر عقب است . در نمایش جنایت و مکافات موسیقی روسی که با شاعری رسول ادهمی و سعی و کوشش آنکیدو دارش و یاشار مومن زاده آمبیانس را سرد و مفرح میکند به اصلیت داستان ما را نزدیک میکند . . نزدیک تر . . .مکان نمایش را . . مسکو را برای ما متجلی میسازد . . تا حدی . . . شاید میشد از برف . . . صدای باد . . . طوفان . . .چتر هم استفاده کرد . . . شخصیت های نمایش ، گاهی خیال و ذهن راسکولنیکف را نشان میدهند و گاهی تبدیل به داستان واقعی میشوند و گره زدن این دو متضاد با هم از معجزات کارگردانی ست . همین طور بازیگری مهدی پاکدل که البته این جا به جا شدن لحن و ایفای نقش کاریست دشوار . پاساژ هایی که در طول کار با میزانس ِ کل فضا ترکیب میشود یک کلیت درست را به نمایش میگذارند . یک سرکشی از پرسش و پاسخی مربوط به قتل و قاتلیت . این از راسکولنیکف داستایفسکی دور است . با توجه به اینکه این نمایش اقتباس است میتوانیم به نویسنده و کارگردان اثر حق بدهیم . خسته نباشید بگوییم . شاید توقع زیادی باشد که این کلنجار رفتن ِ راسکولنیکف با خود را ندیدیم اما توانستیم نمایشی ببینیم که دوست داشته باشیم . . . اشکالی ندارد اگر سونیای روسپی . . روسپی بزرگواری که شخصیت مقدسی دارد خیلی برایمان باز نمیشود . . شرح داده نمیشود . . نمیشناسمیش . . با پیش فرض خوانش رمان میبینیمش . . . اما اشکالی ندارد . . . پیرزن ربا خوار را هم در انتهای نمایش کشف میکنیم . . . اگر جای حضور او در اواسط نمایش بود . . . شاید به رباخواری او هم حق میدادیم . . . معرفی شخصیت ها . . . پر شتاب بود . . . اگر رمان را نخوانده بودم نمیدانم چقدر میتوانستم به این اعتراف ِ انتهای نمایش قانع شوم . نور پردازی میتواسنت بهتر باشد . . . با این حال رنگ های سرد و طوسی و قرمز . . . بارقه هایی با خود می آورد که میتوان خودت پروژکتور شوی و روی هر کسی که دوست داری نور پرت کنی . . . عکس شدن ِ بازیگران . . . هنگام ِ (چیز) گفتن و این چیز تبدیل شدن به یک نقطه چین . . . به شدت دوست داشتنی . . شیرین . . در جای درست و با استفاده ی درست در نمایش گذاشته شده بود . . . یا تاکید زن ربا خوار بر کلمه ی – ز – . . . اما چراییش را نفهمیدم . اهمیتی ندارد . خلاقیت میتواند بی دلیل اما باشد . گمان میکنم اگر به جای مهدی پاکدل که برای این نقش زحمت کشیده است . . بازیگری بلند قامت و سبزه انتخاب میشد . . .راسکولنیکفمان کمی ملموس تر به کارکتر داستانی میشد که این هیچ بایدی نیست و این سلیقه ای ست و هیچ اشکالی هم درش نیست .