صادق هدایت – فیلم سفر بهاری

سامان
سامان
صادق هدایت خودکشی

قسمتى از فیلم سفر بهاری ساخته کيومرث درم بخش – با بهره گيرى از كتاب خودکشی صادق هدایت نوشته اسماعیل جمشیدی .

در بهار سال 1951 صادق هدایت در خاک غربت به زندگی پر ملال خویش پایان داد و روح مضطربش از بی قراری بازماند. هنگام مرگ 48 سال داشت و هیچ پیامی یا وصیت‌نامه‌ای از خود به جا نگذاشت. میراث او اما اندیشه‌های والا و آفریده‌های ادبی گرانبهایی است که سیمای یکی از پرفراز و نشیب‌ترین دوره‌های زندگی اجتماعی ایران را نمایان می‌سازد.تنها و بی‌پشت پناه در سرزمین ناسازگاری زیست می‌کنم که زاد بوم من نیست. اتاقم مقبره زندگی و افکار من است این روزها از هر کاری زده و خسته می‌شوم و بی‌زارم.اعصابم خورد شده.مثل یک محکوم و شاید بدتر از آن شب را به روز می‌آورم و حوصله همه چیز را از دست داده‌ام. نه می‌توانم دیگر تشویق بشوم و نه دلداری پیدا کنم و نه خودم را گول بزنم. ورطه‌ی هولناکی میان من و دیگران به وجود آمده است و صدای زندگی گوشم را می‌خراشد . این اواخر در دنیای باورنکردنی غریبی بیدار شده‌ام و دیگر احتیاجی به دنیای رجاله‌ها ندارم. حس کردم این دنیا باری من نبود. برای یک دسته آدم بی‌حیا، پررو، گدامنش، معلومات‌فروش و چشم و دل گرسنه بود. برای کسانی که به فراخور دنیا آفریده شده بودند و از زورمندان زمین و آسمان گدایی می‌کردند و تملق آنها را می‌گفتند. من در این دوره‌ی مادی بی‌شرم خیلی سعی کردم نزدیکشان شوم و درکشان کنم. اما سرانجام فهمیدم که زمین تا آسمان با آنها فرق دارم. ولی ناله‌ها، سکوت‌ها، فحش‌ها ، گریه‌ها و خنده‌های آنها تا مدت‌ها خواب‌های مرا پر از کابوس می‌کرد. من میان رجاله‌ها یک نژاد مجعول و ناشناس شدم. به طوری که فراموش کردم سابق بر این جزء دنیای آنها بودم. حس می‌کنم نه زنده‌ی زنده هستم و نه مرده‌ی مرده. فقط یک مرده‌ی متحرک هستم که نه رابطه با دنیای زنده‌ها دارم و نه از فراموشی و آسایش مرگ استفاده می‌کنم. همه‌ی رابطه‌های من با دنیای زنده‌ها بریده شده. یادگارهای گذشته در برابرم نقش می‌بندد. گذشته آینده ساعت روز، ماه و سال همه برایم یکسان است. تنها کسانی خوشبختند که به فراخور دنیا ورنگ محیط آفریده شده‌اند و به همه چیز آن تن می‌دهند و از کوچک‌ترین حس کنجکاوی و بلندطبعی محروم‌اند.
از بس چیزهای متناقض دیده‌ام و حرف‌های جور به جور شنیده‌ام، حالا هیچ‌چیز را باور نمی‌کنم مگر تنهایی خودم را. همه‌چیز باطل است و هیچ‌چیز زیر آفتاب تازه نیست.

در ادامه بخوانید