ابراهیم منصفی – شُوِ تار

سامان
سامان
ابراهیم منصفی

آهنگ «شُو تار» رو ابراهیم منصفی سال 56 بر اساس ملودی آهنگ انقلابی El pueblo unido jamás será vencido (مردم متحد هرگز شکست نخواهند خورد) بازخوانی کرده. این سرود رو سرخیو اورتگا، آهنگساز شیلیایی، در سال ۱۹۷۳ با الهام از یک شعار خیابانی ساخت. اورتگا این آهنگ را در دو روز ساخت و سرود نخستین بار توسط گروه کیلاپایون (Quilapayun) و با همراهی ویکتور خارا، ترانه‌سرا و آهنگساز شیلیایی، در یک کنسرت پرجمعیت اجرا شد.


کیان گیتاریست گروه سه‌نقطه، شعر این آهنگ رو برای ما ترجمه کرده:

شُو ِتاریکِن و سِرگِ هَلهَلوک

دَه نُفَر گُشنَه وُ یَک کاسَه مَشوک

شبِ تاريكه و يه چادرِ درب و داغون،
ده نفر آدمِ گرسنه و يك كاسه ماش،

غُلُمَک ،مُرَکَّب اینی کَلَمی

دلی وا نِوشتِنن نابو گَمی

“غُلى” قلمش مركب نداره،
دلش ميخواد بنويسه، اما نميتونه،

ُمم غُلی وا چارکَدی پَچْ نَزَدِن

هَمَه کَه وا چشْمُنی زشت و بَدِن

مامانِ غُلى، داره چادُرِ پارش رو ميدوزه،
همه رو از نگاهش، زشت و بد ميبينه،

دگه بَلّاسی شُ اینی گازِلِیت

اَگَه همسادَه وا کَرضی شُنَدِیت

اگه همسايه بهشون گازوييل قرض نده،
دبّه ى گازوييل خونشون خالى ميمونه،

بَپِ چُوکُ اِمْشو اَز غُراب اَتا

کُتّی بُرمِیت ایشَه وا شِتاب اَتا

باباى بچه ها امشب از كِشتى برميگرده،
و چون يه قوطى آب نبات داره،
به سرعت مياد خونه،

زیر گونی ، پُشتی تاوُل ایزَدِن

دَردی اَز دَوا وُ دَرمُن اَم رَدِن

پشت كمرش به خاطره حمّالى تاول زده،
و دردى كه داره، از دوا و درمون هم گذشته،

هَمیتو، شَهُند و خَرسی شَچَکی

دلِ بدبختی اَ عُکده شَپُکی

همينطور ميومد و اشك از چشماش ميريخت،
و دلِ بيچارش داشت از عقده ميتركيد،

پا کُنارِ سُرخ مُحَّله ی مُردَه شور

وا چمی که از گِریخُ بودَه کور

پايين درختِ كُنارِ محله ى مرده شور،
با چشمايى كه از گريه داشت پر ميشد،

نِشت و کوکو ایزَه مِثل بوف نَدار

وا گِریخ ایواردَه حالی بِی کُنار

نشست و مثل جغد زد زير گريه،
و با گريه هاش، حال و هواى درختِ كنار رو عوض كرد،

همی غایَه یَه رَفیکِ آشِنا

دَست گرم خو رو شُنَش اینَها

همون موقع يه دوستِ آشنا،
دستِ گرمى روى شونش گذاشت،

ایگُ اِی رَفیکِ غَم دِیدِه یِ مِه

ِول ِمه یار ستم دیدِه یِ مِه

گفت اى رفيق غم ديده ى من،
دوستِ. من، يارِ ستم ديده ى من،

بِی چِه از رَفیکُ دوری اَگِری

وا تو کار مُهَه نباید بمِری

چرا از رفيقات دورى ميكنى؟
ما با تو كار داريم، تو نبايد بميرى،

اگه صدتا دست وا هم زور بزَنِن

خُنِه ی سِتَمگر از بیخ اَکَنِن

اگه صد تا دست با هم زور بزنن،
ميتونن خونه ى ستمگرو از جا بكنن،

اگَه صَدتا لُو وا هم صُدا بُکُنْت

بِی زمین اَتُونِه جا وا جا بُکُنْت

اگه صد تا لب با هم سر و صدا كنن،
ميتونن زمين رو جا به جا كنن

صُحْبِ نوروزن و خُنِه یِ گِلی

جُوشَک اَز خاشی نَکِردِن چل ولی

حال، صبحِ نوروزه و يه خونه ى گِلى،
و كبوترى كه از خوشحالى، داره آواز ميخونه .

در ادامه بخوانید