مرگ فروشنده آرتور میلر

سامان
سامان
نمایشنامه مرگ فروشنده آرتور میلر نقد death of a salesman

آنچه در زیر می‌آید گزیده و فشرده‌ی نقدی‌ست بر اجرای نمایشنامه‌ی مرگ فروشنده آرتور میلر در تئاتر پوشکین، لنین گراد، به سال 1959 نوشته‌ی نائوم برکوفسکی، از مجله‌ی ادبیات شوروی.
ویلی لومان، فروشنده‌ی دورگرد نیویورکی، 63 ساله شده است. کارش به کسادی گرائیده و روز به روز طی راه زندگی و تامین معاش برایش دشوارتر می‌شود.
سی و چهار سال به موسسه‌ی واگنر خدمت کرده است. ابتدا در خدمت واگنر پیر بود و اکنون در خدمت پسر او، هوارد واگنر جوان. اما این جوان به رغم سابقه‌ی 34 ساله‌ی ویلی لومان، او را از کار اخراج می‌کند.
بنیاد نمایشنامه‌ی میلر فاجعه‌ی زندگی مردی است که به قول خود میلر: “بر نیروهای زندگی نظارت و اختیاری ندارد”. مسئله‌ی اصلی بر سر این است که یک انسان، موجودی بیولوژیک، ساخته از پی و خون و روح، که شکل و محتوی زندگی‌اش را جامعه‌ی سرمایه‌داری تعیین می‌کند، چگونه می‌تواند باشد و راه زندگی را بپیماید، و پیری و شوربختی‌های همراه با آن فقط بهانه است، بهانه‌یی برای تامل در سرنوشت انسان در جامعه‌ی مبتنی بر استثمار.
تا همین اواخر، و هنوز هم، یکی از دلایلی که در توجیه پلشتی‌های سرمایه‌داری عنوان می‌شد این بود که “طبیعی است” . به هر کس که در چگونگی تمدن بورژوایی و عملکرد قوانین آن تردید می‌‌کرد، اطمینان می‌دادند که راه دیگری نیست و انسان را در این تمدن اختیاری نیست، طبیعت است که اراده می‌کند و تحمیل می‌کند. اکنون اوضاع کمی فرق کرده، حتا نویسندگانی چون آرتور میلر که از چنبر تفکر بورژوائی به تمامی رها نشده‌اند، تلقیات‌شان دگرگون شده است. بعضی از نویسندگان غربی که تا دیروز مدعی بودند سرمایه‌داری طبیعی است، اکنون می‌گویند بین این نظام و طبیعت دشمنی و تضاد پی‌گیر هست.
توجه به تجارب سرمایه‌داری معاصر نشان می‌دهد که این نظام با هر چیزی که در آن نیروی حیات جریان دارد، خصومت می‌ورزد. دستاوردهای این نظام در تکامل فنون تولیدی و اتوماسیون، به رفاه انسان کمکی نمی‌کند. بلکه از این‌ها برای بی‌نیاز شدن از نیروی دست و مغز انسان، و در نتیجه برای سود بیشتر، استفاده می‌نماید. جنگ‌هایی که به اشاره و یا دخالت مستقیم سرمایه‌داری، در گوشه و کنار جهان برپاست، بیش از هرچیز سرشت آن را نشان می‌دهد. بدین گونه معلوم می‌شود که سرمایه‌داری انسان را به عنوان هدفِ زنده می‌نگرد و کمترین ارجی برای زندگی انسان قائل نیست.
برخورد درست با این نمایشنامه باید بر این بنیاد باشد: گرفتاری انسان در چنگ نظام و تمدنی سنگدل، بی‌اعتنا و وحشت‌زا، که هیچ چیز جز سود نمی‌بیند و برای زندگی، تواناییهای ذاتی انسان، ارزشی قائل نیست. انسان به مثابه‌ی میوه‌یی ست که سرمایه‌داری عصاره‌ی آن را می‌مکد و وقتی دیگر عصاره‌یی نداشت، به دور می‌افکندش. تا وقتی سود می‌آورد و “فروشنده‌ی خوبی‌ست” مفید است و بعد باید رهایش کرد.
توصیف محل خانه‌ی ویلی لومان، شاید اشاره‌یی آگاهانه باشد بر زندانی که ویلی لومان را در خود جای داده: خانه‌یی کوچک که جوان‌ها در آن پیر می‌شوند، بچه‌ها در آن می‌بالند و به ساکنانش خواب، استراحت و غذا می‌دهد. دیوارهای بلندِ آسمان‌خراش‌ها آن‌را از هر سو در برگرفته‌اند. آسمان‌خراش‌ها، نشانه‌ی قدرت و سلطه‌ی سرمایه‌داری، خانه‌ی کوچک و خانواده‌ی لومان را در خود مدفون می‌کنند و حتا آفتاب را نمی‌گذارند بدان نفوذ کند. دیوارهای بی‌جان و غول‌آسای بتونی و شیشه‌یی بر موجود جاندار کوچک، که انسان باشد، مسلط هستند. از همین رو، شخصیت‌های میلر در برخورد با مسیر طبیعی زندگی، از خویش بیگانه می‌شوند و سرنوشت خویش را از دست می‌دهند.
ویلی لومان مدتی است که دنیای خویش را غیرعادی‌تر از آنچه در گذشته می‌پنداشت، می‌بیند. گذر سال‌ها و وخامت وضع جسمی، او را وادار به خویشتن نگری و مقایسه‌ی خویش و دیگران کرده است و در نیتجه او به نوعی احساس بیگانگی می‌رسد. لومان دیگر درباره زندگی و سیر آن، چون گذشته نمی‌اندیشد، اما از درک درست محیط عاجز است و از این رو، با وجود اعتماد به نفس عجیب، خشمی کور دارد و این خشم دامن نزدیک‌ترین افراد را می‌گیرد.
به زودی لحظه‌ی تعیین کننده‌ی زندگی ویلی لومان فرا می‌رسد. و این پایان روندی‌ست که از مدتی پیش آغاز شده. ویلی از سفر باز می‌گردد و حتا یک قلم هم فروش نکرده است. مدتهاست که وضعش چنین بوده، زیرا انرژی سابق را ندارد. لحظه ی دیگر تعیین‌کننده، موقع ملاقات او با رئیسش هوارد واگنر فرا می‌رسد. این صحنه نمایش تضاد اندیشه‌ها و منافع نمایندگان دو طبقه است. هوارد سرگرم ضبط صوت خویش است. ضبط صوت به‌مثابه‌ی دیواری میان او و خواسته‌ی ویلی حائل می‌شود و به صورت وسیله‌ی دفاعی هوارد در می‌آید. درخواست ویلی مسئله‌ی مرگ و زندگی‌ست و هوارد درخواست اورا، که برایش اهمیتی ندارد، ندیده می‌گیرد.
انگار که حرف‌های هوارد با دو نوع حروف “نوشته” شده: از ضبط صوت با حروف درشت سخن می‌گوید و از گرفتاری‌های ویلی لومان با حروف ریز. و این‌جا نمایش هر روزه‌ی برخورد و تعارض کارمند و کارگر با کارفرما تکرار می‌شود. کارفرما با رفتار، کلام و لحن خویش مسائل مهم کارمند و کارگر را بی‌اهمیت می‌کند. ویلی می‌خواهد او را به نیویورک منتقل کنند، تا مجبور به مسافرت نباشد. اما هوارد نه‌تنها به درخواست او وقعی نمی‌گذارد، حتا از کار اخراجش می‌کند. هر چه لحن هوارد بی‌تفاوت‌تر می‌شود، ویلی نومیدتر و دلسردتر می‌گردد. اما سرانجام ویلی شکیبائی را از دست می‌دهد و به پرخاش برمی‌خیزد، پرخاشی بی‌فرجام.
با این همه چاره‌ای نیست: کار ویلی لومان در دنیای سرمایه‌داری به پایان آمده، او برای واگنرِ سرمایه‌دار وجود ندارد. و تراژدی، رنگی دیگر به خود می‌گیرد: لومان می‌کوشد به رغم از دست دادن تکیه‌گاه مادی زندگی، ثابت کند که وجود دارد و زندگی می‌کند، تلاش سرسختانه برای دفاع از زندگی آغاز می‌شود. اما او در این مبارزه‌ی سخت ناتوان و تنهاست. در برابرش هیولای بزرگ سرمایه‌داری قرار دارد. سرمایه‌داری تا وقتی به او اهمیت می‌داد که فروشندگی می‌کرد و تازه آن وقت هم به سایر خواست‌های انسانی او توجهی نداشت واینک که فروشندگی هم نمی‌تواند، دیگر برای نظام، وجود ندارد. رشته‌هایی سست او را به نظام پیوند می‌دهند و مبارزه ناچارا به شکست ویلی لومان منجر می‌شود.
بسیاری از اپیزودهای نمایشنامه‌ی میلر مروری در گذشته است. ما فرزندان ویلی را، زن او و برادر مرده‌اش بن را به صورت سال‌های پیش می‌بینیم. اینها در ذهن او می‌گذرد. ویلی وقتی به خاطرات متوسل می‌گردد که اعتماد به خویش و موقعیت کنونی زندگی‌اش را از دست می‌دهد و سعی می‌کند با مرور گذشته، به علت‌ها و چرایی‌های بحران و تراژدی کنونی‌اش پی ببرد. و در عین حال با توسل به گذشته، به جنگ اکنون برمی‌خیزد، زیرا در گذشته امیدهایی بود و دستاوردهایی که چهره زندگی را پسندیدنی‌تر می‌کرد.
ویژگی‌های مبارزه‌ی ویلی با محیط را تا حدی شناختیم و خود نمایشنامه این مبارزه را به‌خوبی وصف می‌کند. اما مبارزه‌ی ویلی به این معنی نیست که او جهان و موقعیت خویش در آن را فهمیده است. گهگاه به رویاهای آمریکایی خویش پناه می‌برد، به شانس متکی می‌شود، به سخاوت و گشاده دستی دیگران دل می‌بندد، یا به پیروزی محتمل فرزندان خویش چشم می‌دوزد. اما تضاد میان واقعیت و آرزو بس شدید است: مثلا لیندا، زن ویلی، جوراب‌ پاره را وصله پینه می‌کند و ویلی در رویای آینده‌یی زیباست. بیف، پسر ویلی، به سراغ الیور می‌رود که از او پول بگیرد تا تجارتی راه بیاندازد اما موفق نمی‌شود و بجای آن خودنویس الیور را بلند می‌کند. نویسنده این تضاد واقعیت و رویا را به خوبی در صحنه‌های مختلف بیان می‌کند:
و سرانجام، خودکشی به تراژدی فروشنده نقطه‌ی پایان می‌گذارد. خودکشی ویلی وسیله‌ی تحقق یک آرزوست. آرزویی واهی که آمیزه‌یی ست از شکست واقعی و پیروزی احتمالی: تن و جان زنده‌ی ویلی لومان منشا درآمدی نیست، اما خودکشی‌اش می‌تواند بیست هزار دلار در اختیار ورثه‌اش بگذارد. اما ویلی نمی‌داند که بیف و هپی با این پول نجات نخواهند یافت، پیروزی در نظام سرمایه‌داری آز آنها ساخته نیست. و هم‌ چنانکه پیروزی بر سرمایه‌داری از ویلی لومان ساخته نیست، آنها نیز به نوبه‌ی خود، منتها به طریقی، شکست خواهند خورد.
 
[button color=”red” size=”small” link=”https://en.wikipedia.org/wiki/Arthur_Miller” icon=”” target=”true”]Arthur Miller[/button]

در ادامه بخوانید